امروز هم برخی منابع خبر دادهاند که پدر و خواهرش توسط نیروهای حکومتی بازداشت شدهاند.
محمد حسنزاده، و شهریار محمدی رفیق صمیمی بودند. داستان رفاقت آنها را لابد شنیدهاید. شهریار پس از نجات پیکر محمد حسنزاده، از دست ماموران امنیتی، بالای سر او نشست، تا زمان خاکسپاری برسد.
محمد حسنزاده از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد.
محمد با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانها با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
محمد که برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز رفته بود، در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برگشت، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول شد.
فراخوان ۲۴ تا ۲۶ آبان بود که محمد آن را استوری کرده بود و خود را به
بوکان شهر زادگاهش رساند و در روز ۲۵ آبان ماه جانش را از دست داد.
#محمد_حسن_زاده #بوکان #زن_زندگی_آزادی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #دادخواهی_ادامه_دارد #ایستادهایم_تا_پایان @dadxahan