م عشق است لاجرم بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم
حافظ:
بیمعرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر «معامله» با آشنا کنند
تو اهل عرفان و معرفت نیستی وگرنه میدانستی که عارف بیگانه نمیبیند و همه معامله او با آشنا (خدا) است. و نیز ممکن است که بیگانه عقل باشد در مقابل عشق که آشناست.
شاه:
در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم بنگر که در سراچه معنی چهها کنیم
حافظ:
حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
در همین حبس صورت و درون پرده تمام وجود تو فتنه و شرّ است و خدا میداند که در عالم روح چه معایبی از تو آشکار خواهد بود.
سنگ از وضعی که خواهی داشت به ناله درمیآید، منتهی صوفیان صاحبدل (به استعاره تهکمیّه) داستان را به نفع خود شیرین و سوزناک بیان میکنند.
طاعات تو همه از روی و ریا بوده است و می خوردن پنهان ما بهتر از چنین طاعاتی است. میترسم همان همفرقهییهای تو پیراهن تو را بدرند. تو مستحق دعای ما هستی تا شاید رستگار شوی.
شاه:
از خود برآ و در صف اصحاب ما خرام تا «سیّدانه» روی دلت با خدا کنیم
حافظ:
پنهان ز حاسدان بخودم خوان که منعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسّر نمیشود «شاهان» کم التفات به حال گدا کنند
اگر راست میگویی با این همه مال و مکنت که داری بدون سروصدا به من کمک کن و سپس به ایهام میگوید که شاهان (شاه نعمتالله و شاه) به حال گدا (حافظ) التفاتی ندارند و گویا در این شعر حسن طلبی است.
مطابق سبک خود از اصطلاحات عرفانی استفاده غیرعرفانی کرده است. مراد او از دوام وصل شاید این باشد که مثلا وقتی تحت حمایت و کمک مالی شاه نعمت الله بوده و اینک نیست.
صوفی معروف دیگر همعصر حافظ عماد فقیه کرمانی (متوفی 773) است که هم زاهد و فقیه و هم صوفی و شاعر بوده است. عماد فقیه در کرمان خانقاه داشته و این بیت حافظ را تعریض به او دانستهاند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
اما من چنین نمیاندیشم چون در دیوان او تعصب و خشکمغزی دیده نمیشود:
عماد در صف زهاد وصف باده مکن که نام می نتوان برد پیش اهل صلاح
در خود شیراز هم صوفیانی بودهاند که حافظ با آنان میانهیی نداشت. همایونفرخ در حافظ خراباتی محتسب شیراز را که زینالدین علی کلاه باشد از کسانی میداند که صاحب تشکیلات صوفیانه بوده است: بازی چرخ بشکندش بیضه در «کلاه»
چند بیت درباره صوفیان
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف
پشمینهپوش تندخو، کز عشق نشنیدهست بو از مستیاش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند
عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه ولی منعش نمیکردم که صوفیوار میآورد
(صوفی پنهانکار و ریاکار است)
منبع:یادداشتهای حافظ، نشر علم 1388، صص 40 – 46
نویسنده: استاد سیروس شمیسا
#استادسیروس_شمیسا#حافظ#ادبیات#ادبیات_فارسی#شعرفارسی#نقدادبی @Siroosshamisa