📖 #داستان_ایرانی✍ #نویسنده_نیشابوریخراباتی در پله ی کرسی چرت می زد. صدای آب که از سقف خانه بر طشت و مجمعه می چکید مایه ی آزارش می شد، فاضل از ایاس امشب راضی بود ، به این خاطر که فردا آفتاب تند و گرمی یخ کوچه بازار را آب می کرد.
فاضل چشمانش را می بست که چرت مرغوب به سراغش بیاید. اما متاسفانه صدای چکیدن آب بر طشت و مجمعه چرت را فراری می داد.
فاضل چشم گشود، استکانی چایی داغ نوشید و سیگاری به نی زد. لحظاتی به ریزش آب خیره ماند و بعد فکری به سرش زد. تکه ای گونی با یک قابلمه گِل، کار را تمام و فاضل را از شر صدای موذی آب رها می کند.
📕 سالها درنگ /
#محسن_درجزی /
انتشارات
#بهار_سبزوار✒️ معرفی کتاب توسط :
#فاطمه_همت_آبادی@Simurgh_Dastan