🎥⭕️ شهید مدافع حرم #مهدی_لطفی_نیاسری، داماد مرحوم #آیتالله_مؤمن از مسئولان ارشد نظام بودهاند؛ کم کاری رسانههای انقلابیست که تصویر واضح و موثری از مسئولین سالم و زحمتکش نظام که در شرایط سخت هم همراه مردم هستند، نشان نمیدهند و میدان را برای شبهات باز میگذارند...
دوتا از آرزوهای شهید...👆 حتما گوش کنید و ارسال کنید
«راهیست راه#عشق کههیچشکناره نیست آنجا جز آن که #سر بسپارند چاره نیست» 🌱دعوت گرفته یار و نوشته #منالغریب وقتسفر رسیده،ببین #حری یا #حبیب؟ 🌱مردی هنوز چشم به راه جواب ماست یک #کربلا مقابل هر #انتخاب ماست 🌱هرجا دوراهی است،هر آیینه کربلاست خود را ببین دوباره که آیینه کربلاست 🌱تصمیم حر در اولهنگامهروشن است تکلیف کربلا و #اماننامه روشن است 🌱از لطف اوست هر کهبهجاییرسیده است «خیلی#حسین،زحمت ما را کشیدهاست»💔
این بار قلمِ دل عزم وصف نوجوان رهبری کرده که چه زیبا #اسماعیل وار ، بند بند وجودیش را در مسلخگاه #عشق قربانی نمود .
حسین فهمیده، #نوجوانی که از تمام بندرگاهای دنیایی دست کشید و #شجاعانه جان خود را فدای جانانش کرد
درست است، بزرگی قصه فهمیده را همه شنیده ایم، شاید بارها و بارها، اما باید زبان به اعتراف بگشایم که قاموس لغات و واژه ها یارای آن را ندارد تا بزرگی او را #وصف کند.
دقیق که مینگری، میبینی که نوجوان قصه ی ما چه زیبا توانست در آغازین ثانیه های نوجوانیش اسوه انسان کاملی را برای #عالمیان به تصویر بکشاند
بدرستی، او چه زیبا توانست #دلبری این عالم فانی را به چَشمِ روح، بشناسد و بر تمام آمال دنیویش پشت پا بزند.
آری فهمیده چه زیرکانه دام های #دنیایی را شناخت و آنها را به زانو دراورد به مناسبت سالروز تولدشهید #محمدحسین_فهمیده
اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم . چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود ؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است . نزدیکتر رفتم ، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود کنجکاوم شد ، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است ! آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی ؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت ادامه دادم ، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی ؟ رفتگر همیشگی چرا نیست ؟ شما رو چه به این کارا ؟ جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم ؛ رفته بود پیش شهردار ، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن ، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود...