🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌸🌼🌺🌼🌸🌸🌼🌺🌸📚برشی از #کتاب_شهدا📗تپه العیس
🔵شهید مدافعحرم #میلاد_بدریتابستان که از راه رسید، کار
میلاد بیشتر میشد. مسجد، دوباره کلاسهای تابستانی برگزار میکرد. تقریباً هر شب بعد از یک فوتبال سنگین، بچههای گروه را که حسابی گرسنه بودند، به فلافل دعوت میکرد و میگفت«حالا که گروهم به شبی با فلافل معروف شده، نمیشه که یک شب فلافل نخوریم. باید حتماً بخوریم
😎🌭خودش، دوتا فلافل میخورد؛ پشت سرش هم دو تا ماءالشعیر. سیدعمــــار میگفت: «
میلاد! آخرش با این ماءالشعیــــر میمیریها!» او هم جواب میداد «بخور، سیدجان! خدا کریمــــه! فردا مسابقه داریم؛ باید خوب بخوریم تا برنده باشیم. مخصوصاً من که دفــــاع آخر هستم، نباید ضعیــــف باشم
🥅💪در زمین فوتبــــال، هیچکس از دفاع
میلاد رد نمیشد. موقع بازی هم با کسی شوخی نداشت. وای به روزی که از تیمی گــــل میخوردند؛ یادش میرفت مربی مسجد است؛ داد و بیداد میکرد و همه را مقصّــــر میدانست. آن شب هم مثل همیشه بچههای مسجــــد و مربیها جمع شده بودند تو زمین فوتبــــال تا مسابقهای برگزار کننــــد. آقای صالحی، مربــــی دبیرستانیهای مسجد جامــــع هم بــــود
⚽️🏟شیخ طاهری از دوستانش میگفت: دو تیم شدیم، و
میلاد طبق معمول، دفاع آخر ایستاد. مطمئن بودیم اگر توپ از دفاع رد شود، صاحب تــــوپ امکان ندارد بتواند از
میلاد عبور کنــــد؛ هر طور شده، او را سرنگون میکند. تیم مقابــــل، دوتا گل زدند و یک گل هم خوردند.
میلاد عصبــــانی بود. همــــه ترسیــــده و مانده بودند چطور
میلاد را آرام کنند. اینجور وقتها، فقط زیتــــونزاده همتیمی شهید بود که میتوانست میــــلاد را آرام کند؛ که او هم نبــــود. میــــلاد هم کلّی سر و صدا کــــرد
🗣😡شیخحسن گفت: «رفتم کنار
میلاد و گفتم: چِته!؟ چه کار میکنی!؟
میلاد هم که حسابی عصبانی بود، گفت برو ببینم، حوصله داری! لباس پوشید و از زمین بیرون رفت. این اخلاقش برای همه عادی بود. گل که میخورد و بازی را که میباخت، عصبانی میشد. شب، موقع نماز مغرب و عشا دیدم
میلاد صف آخر ایستاده؛ سرش هم پایین است
😞❤️📡 #انتشار_حداکثری_با_شما👇📡 @shohada72_313