🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.» همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
عملیات بازی دراز هلیکوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها #شلیک می کردند و اوضاع #وخیمی را ایجاد کرده بودند. در همان وضع یکی از نیروها به سمت #محسن رفت و با ناراحتی گفت :
« پس آنهایی که قرار بود مارا #پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به #کشتن می دهی !؟ .
وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد ...
نفر سوم کنکور ریاضی فیزیک،رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف میتونست به جبهه نرودمثل خیلی ها... امارفت وبرای من و تو وصیت کرد: امام رادنبال کنید امام راتنها نگذارید #شهید_محسن_وزوایی @shohada72_313