زندگی به سبک شهدا

#سمت_مردش
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣5⃣ #امیر زنگ زده بود که برای #دیدن_بچه می آیند. #رها_لباسهای_مهدی را عوض کرده بود و #شیرش را داده بود. #بچه در #بغل روی مبل نشسته بود و #صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را #خودش انجام میداد، به جز #صبحها که…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت35⃣

#صدرا: من #گفتم...! #رها خیلی وقته اینجاست.

شیدا: #منظورمون #اون دختره نیست...!

#آیه: منو #رها_جان_همکاریم؛ از اوایل #دانشگاه بود که #همکلاس شدیم.
#تو_کلینیک_صدر_هم،

#دکترامون رو توی یک #روز ارائه دادیم؛
البته #نمره_ی_رها جان بهتر از من شد...!


#شیدا اخم کرد:
_خانم #دکتر...

#آیه_حرفش_را_برید:

_لطفا اینقدر #دکتر #دکتر نگید، اسمم
#آیه_ست...

#شیدا تابی به #چشمانش داد:
_آیه جان #شما چقدر هوای #رفیقتونو داریدا..!


آیه: #رفاقت_معنیش_همینه_دیگه...!


شیدا: اما #شان و #شئونات رو هم باید در #نظر گرفت، این #دوستی در #شان شما نیست..!


#صدرا_مداخله_کرد:
_شیدا درست #صحبت کن...! #رها همسر منه، #مادرمهدی و تواین رو باید #قبول کنی.


#امیر: اینو باید #رویا قبول کنه که کرده، ما #چیکار داریم #صدرا...


#امیر چشم #غرهای به #شیدا رفت که بحث و جدل راه #نیندازد.


صدرا: #اصلا به رویا #ربطی نداره، #رویا از #زندگی من رفته بیرون و دیگه #هیچوقت برنمیگرده..!

#شیدا_و_امیر_متعجب_گفتند:
_یعنی چی...؟


#صدرا: #رویا از #زندگی من رفت #بیرون،

#همینطور که #معصومه از زندگی
#مهدی_رفته.

#شیدا: یعنی #حقیقت داره...؟


#محبوبه خانم: آره #حقیقت داره،
#بچه_ها برای #شام میمونید...؟


#احسان_هیجان زده شد:

_بله...

صدرا: خوبه...!


#مادرزنم یه #غذایی درست کرده که باید #بخورید تا بفهمید #غذا چیه...؟

البته #دستپخت خانوم منم
#عالیه_ها..


اما #مامان_زهرا دیگه استاد #غذاهای_جنوبیه..!


#زهرا خانم در #آشپزخانه مشغول بود اما صدای #دامادش را شنید و #لبخند زد...


#خدایا_شکرت_که_دخترکم_سپیدبخت_شد.!


#صدرا به رخ میکشید #رهایش را...
به رخ میکشید #دختری را که #ساکت و #مغموم شده بود.


" #سرت را بالا بگیر #خاتون_من...!
#دنیا را برایت #پیشکش میکنم،
#لبخند بزن و #سرت را
#بالا_بگیر_خاتون..!"

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

#آخر هفته بود و #آیه طبق #قرار هر هفته اش به #سمت_مردش میرفت...!
روی #خاک نشست.

" #سلام_مهدی_من..!❤️
#تنها_خوش_میگذرد...؟🥺

#دلت تنگ شده است یا از #رود_فراموشی گذر کرده ای...؟


#دل_من و #دخترکت که #تنگ است.

#حق با تو بود... #خدا_تو را بیشتر #دوست داشت، #یادت هست که
#همیشه_میگفتی:


" بانو...! #خدا منو بیشتر از تو #دوست داره..!
#میدونی_چرا...؟ چون
#تو_رو_به_من_داده...!


" اما من #میگویم_خدا تو را بیشتر #دوست داشت، #اصلا_تو را برای
#خودش_برداشت..!"


#هنوز سرِ #خاک نشسته بود که #پاهایی مقابلش قرار گرفت.


#فخرالسادات بود، سر #خاک_پسر آمده بود.
کمی #آنطرف تر هم که #خاک_مردش بود...!


#فخرالسادات که نشست، #سلامی گفت و #فاتحه خواند..

#چشم بالا آورد و گفت:
_خواب #مهدی رو دیدم، ازم #ناراحت بود...! فکر کنم به #خاطر_توئه؛


اون روزا #حالم خوب نبود و تو رو خیلی #اذیت کردم، منو #ببخش، باشه #مادر...؟!

آیه #لبخند زد:

_من ازتون #نرنجیدم.
دست در #کیفش کرد و یک #پاکت درآورد:


_چندتا #نامه پیش #پدرم گذاشته بود،پشت این اسم #شما بود.

#پاکت را به سمت #فخرالسادات گرفت.


#اشک صورتشان را پر کرده بود
#نامه را گرفت و بلند شد و به


#سمت_قبر_شوهرش_رفت...


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313