#تفسیر_اشک_و_لبخند🌷به نقطه ای داخل کانال مشکوک شدیم. بیل ها را به دست گرفتیم
و شروع کردیم به کندن. بیست دقیقه ای که بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل
و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه، فانسقه
و... که خود میتوانست نشانی از شهیدان باشد، ولی کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد. این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات وسایل
و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است.
🌷درست در آخرین دقایقی که میرفت تا امیدمان قطع شود
و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچه ها به شىءی سخت در میان خاک ها خورد. من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکردهى خمپاره باشد»، ولی بقیه این احتمال را رد کردند. شدت فعالیت بچه ها بیشتر شد، پنداری نور امید در دلهاشان روشن شده بود.
🌷دقایقی نگذشت که دسته های زنگ زده برانکاردی توجهمان را جلب کرد، کمی خوشحال شدیم. ولی این هم نمی توانست نشانه وجود شهید باشد. فکر کردیم برانکارد خالی باشد. سعی کردیم دسته هایش را گرفته
و از زیر خاک بیرون بکشیم. هرچه زور زدیم
و تلاش کردیم، نشد که نشد. برانکارد سنگین بود
و به این راحتی که ما فکر میکردیم، بیرون نمیآمد.
🌷اطراف برانکارد را خالی کردیم. نیم متری هم عمق زمین را کندیم. پتویی که از زیر خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد. روی برانکارد را که خالی کردیم، پیکر شهیدی را یافتیم که به روى آن دراز کشیده
و پتو به دورش پیچیده بود. با ذکر صلوات، پتو را کنار زديم، بدن استخوان شده بود ولی لباس کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس، یک سوراخ به چشم می خورد که نشان میداد جای ترکش است. دگمه های لباس را که باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه اش جای گرفته است.
🌷کار را ادامه دادیم، کمی آن طرفتر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده
و شهید شده بود. لباس او هم کاملاً سالم بود. بر پیشانی اش سربند سبزی به چشم می خورد، که روی آن نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی» صحنه غریبی بود. خنده
و گریه بچه ها توأم شده بود. خنده
و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر،
و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده بودند.
راوی: آقای سید بهزاد پدیدار از جملهی نیروهای تفحص که به دل رملهای فکه
و کانالهای جنوب میزد تا دل پدر
و مادری را شاد کند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا🆑 @shohada72_313👈