یک خانواده به یک خانه قدیمی و متروکه نقل مکان میکنند. آنها به زودی متوجه میشوند که در شب صداهای عجیبی از اتاقهای خالی به گوش میرسد. یکی از فرزندان خانواده، یک شب تصمیم میگیرد که به صدای ناشناخته نزدیک شود و در اتاق زیرشیروانی یک آینه قدیمی پیدا میکند. وقتی به آینه نگاه میکند، تصویر خود را نمیبیند بلکه چهرهای ترسناک و غمگین را مشاهده میکند. او متوجه میشود که این آینه روحهای سرگردان را به خود جذب میکند و حالا باید راهی برای فرار از این خانه پیدا کند.
توی روانشناسی یه اصطلاحی هست به اسم "گیلتی پلژر" یا guilty pleasure به معنی لذت بردن از چیزهایی توی تنهایی میتونیم انجام بدیم ولی اگر بخوایم پیش دیگران انجامشون بدیم، خجالت میکشیم.به نظرم توی زمان تنهاییت برو جلو آینه و بلند تکرار کن که تو چقدر خوبی، کافیی، قشنگی، تو به رویاهات میرسی، به خودت بگو اگر هدفاتو آنقدر شجاع بودی که شروعش کردی و انقدر قوی بودی که ادامه دادی، قطعا بهش میرسی! موزیک مورد علاقتو بزار و برقص! اصلا بنظرم بعضی وقتا تنها باش تا به خودت یادآور بشی چقدر فوق العاده ای
در سال 1888، در لندن، چندین زن توسط یک قاتل ناشناس به قتل رسیدند. این قاتل، که به جک قاتل معروف شد، هرگز دستگیر نشد و هویتش تا به امروز یک راز باقی مانده است. همانطور که اشاره شد، قتلهای جک قاتل یکی از پروندههای حل نشدهی تاریخ است. اما آنچه این پرونده را واقعا ترسناک میکند، نامههای عجیب و غریب و بیرحمانهای است که جک قاتل به پلیس مینوشت. در یکی از این نامهها، او مدعی شد که قلب و کلیه یکی از قربانیانش را برداشته و به عنوان سوغاتی نگه داشته است.
واقعیت: این نامهها، نه تنها نشاندهندهی بیرحمی قاتل بودند، بلکه نشان میدادند که او از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بوده است. تا به امروز، هویت جک قاتل و انگیزههای او یک راز باقی مانده است و این پرونده، یکی از مشهورترین پروندههای جنایی در تاریخ است و هنوز هم بسیاری از افراد به دنبال حل معمای آن هستند.
دیالوگ زیبا تو یه فیلمی بود که میگفت: «من کنارِ تو؛ یه آدم دیگه ام، آدمی شبیه تر به خودم...» بنظرم نهایت خوشبختی همینه که یه نفر رو داشته باشی که نخوای جلوش کس دیگه ای باشی؛ خودت باشی! خودِ خودت.