حکایت پهلوی ستیزانی که میگویند به عقب برنمیگردیم!
شروان فشندی، عضو
#فرشگرد@ShervanFashandiمشاوره کاریابی
مکان: دفتر مشاوره ی کاریابی
کارجو: آقای مشاور، من می خواهم کارم رو عوض کنم.
مشاور: آخه چرا؟
کارجو: کارفرمایم بیچاره ام کرده؛ ناچارم می کنه که روزی ۱۶ ساعت کار کنم. محل کار آلوده است، وسایل سرمایش و گرمایش نداره. اصلا رییسم هم آدم بی شعوریه، چندین بار پیش روی همکارام بهم توهین کرده و زده توی گوشم. تازه با همه این بدبختیها حقوقم رو هم سر وقت نمی پردازه. یک ماه حقوق میده، دو ماه بالا می کشه. وقتی دنبال حقوق عقب افتاده میرم، حتی به حرفهایم هم گوش نمیده. چند تا لات و اوباش چماق بدست گذاشته جلوی دفترش که از همونجا بزنه ما رو سیاه و کبود کنه. اصلا زندگی و سلامتیم به خطر افتاده. زن و بچه ام رو نمی تونم ببینم. وانگهی، این کار هیچ جای پیشرفتی هم نداره ...
مشاور: شما چند سال است که اینجا کار می کنید؟
کارجو: نزدیک ده سال، هر روز هم وضعیت کارم بدتر شده؛ هر سال دریغ از پارسال ...
مشاور: پیش از این کجا کار می کردی؟
کارجو: یک شرکت دیگه بودم. عالی و ایده آل نبود. اما باز بهتر از این بود. دستکم حقوقم رو سر وقت می پرداخت. مجبور نبودم این همه کار کنم. رییس قبلی هم بعضی وقتها ناراحتم می کرد. اما دیگه اینجوری نبود.
مشاور: پس داری میگی که کارت رو عوض کردی و وضعیتت بدتر شد. درسته؟
کارجو: بله آقای مشاور. بلانسبت مثل سگ پشیمونم. عجب غلطی کردم!
مشاور: خوب آخه آدم نادان. یک بار کارت رو عوض کردی و اوضاعت بدتر شد. حالا دوباره می خواهی همون حماقت رو تکرار کنی؟ اصلا از کجا معلوم که اگر بری یک جای تازه از این یکی هم بدتر نباشه؟
کارجو: خوب راست میگید آقای مشاور. اصلا چطوره برگردم همون جای قبلی؟ با کارفرمای قبلیم صحبت کردم. گفته بیا سر همون کار قبلی، با همون حقوق.
مشاور: واقعا که! آخه کدوم آدم عاقلی به گذشته برمی گرده؟ جای قبلی اگه خوب بود که ولش نمی کردی بیای سراغ این کار کنونی.
کارجو: پس من چه خاکی به سرم بریزم؟ واقعا روزگارم سیاه شده ...
مشاور: همینجا که هستی یک کم صبوری کن. با رییست صحبت کن. تلاش کن دلش که دلش رو به دست بیاری، بلکه رفتارش بهتر بشه.
کارجو: شما فکر می کنی این کار رو نکرده ام؟ یک روز دو روز نیست که. ده ساله به همین امید ادامه داده ام. آخه دیگه مگه چقدر از عمرم مونده؟ اصلا بدبختی اینجاست که تا حرفی به رییسم می زنم، میاد قرارداد کاری رو که روز اول امضا کردم می کوبه توی صورتم. میگه طبق اون تو هیچ حقی نداری. هر وقت دلم بخواد می تونم بهت حقوق بدم. هر چقدر من بخوام باید کار کنی. حقوق بازنشستگی هم نداری ...
مشاور: واقعا قرارداد کاریت اینجوریه؟ خوب مگه عقلت کم بود که اون رو امضا کردی؟
کارجو: خریت آقای مشاور. شما که می دونید، من سواد درست و حسابی ندارم. اون زمان از الان هم بی تجربه تر و بیسوادتر بودم. از کارفرمای قبلی هم لجم گرفته بود. نخونده امضا کردم. بشکنه این دست؛ خودم کردم که لعنت بر خودم باد. حالا چه گلی به سرم بگیرم؟
مشاور: گفتم که. پنبه ی کار تازه رو از گوشت بیرون بکش. یک بار کارت رو عوض کردی، از قبل هم بدبختتر شدی. خوشت میاد که از این هم بدبختتر بشی؟
کارجو: باشه، چشم. خوب مگه نمی فرمایید که کار الان از قبلی بدتره؟ پس اگه برگردم جای قبلی اوضاعم بهتر میشه دیگه.
مشاور: عجب زبون نفهمی هستی ها. صد بار گفتم هیچ آدم عاقلی به گذشته برنمیگرده ...
@FarashgardFDN