🔷🗒 آن پیر خراسانی که چراغ راه بود
🖋علی طهماسبی
🔆تمایلِ طبیعیِ انسان به سلطهی بر دیگران، اگرچه در تضاد با اخلاق و قانون قرار دارد، اما همیشه لباسی و نقابی اخلاقی و قانونی و مدنی پیدا میشود تا بر این تمایل بپوشانند و بسا که در طول تاریخ از کلمهی "اسلام" به عنوان یکی از کارآمدترین نقابها استفاده شده و میشود. شاید همینگونهها بوده است که اسلام ارباب رعیتی، وجه غالب و صورتی ثابت از دین تلقی شد که سلطان و قاضی و فقیه را هم با خود همراه داشت.
🔆آقای طاهر احمد زاده برایمان حکایت میکرد که در دورهی حکومت رضاشاه نقارهخانهی حرم امام رضا هم به دستور مقامات دولتی تعطیل شده بود اما بعد از شهریور 1320ورفتن رضا شاه ازایران، قرار شد نقارهخانهی حرم امام رضا از نو فعالیت خود را آغاز کند. روزِ افتتاحیه را که معین کردند انبوهِ مردم از شهرستانها و روستا آمدند که شاهد این مراسم افتتاح باشند. و هنگامی که خادمان مخصوص با بوقهای بلند و طبلهاشان در محل نقارهخانه حاضر شدند و صدای نقاره در شهر بلند شد، بسیاری از مردمِ روستایی و سنتگرایانِ شهری گریهی شوق سر داده و به یکدیگر تبریک میگفتند که آی اسلام برگشت، اسلام زنده شد!!.
🔆نوجوانی برای من همراه بود با تردیدها و کشمکشهای میان سنت و تجدد، هنوز هم از نزدیک با استاد شریعتی آشنا نشده بودم، اما برای شنیدن سخنرانیهایش که در مسجدالنبی برگزار میشد با اشتیاق شرکت میکردم. عجب سوز و گدازی داشت این مرد در سخن گفتنش از قرآن و نهجالبلاغه، چندان که آدمی را بیتاب میکرد. گویی آتشِ عشقی در جانش شعلهور بود که دل مخاطب را هم به آتش میکشید.
🔆پس از رفتن دکتر علی شریعتی و آن وقایع که برایش پیش آمد،استاد هم انگار در خود شکست. این را در مسجد ملاهاشم که اولین تعزیه برای دکتر برگزار شده بود گفت. مسجد مملو از جمعیت بود، کامیونهای پلیس بیرون مسجد، پلیسها با تجهیزات ضد شورش مراقب اوضاع، برق مسجد قطع شده بود، پنکههای سقفی کار نمیکردند، بلند گو هم در کار نبود، استاد در آستانهی درب مسجد ایستاده بود، گمانم حاجی محسنیان که کنارش ایستاده و با صدای بلند و حزین قرآن میخواند. میگریستیم، خاموش. متوجه گذشت زمان نبودیم. بعد،اندکی سکوت، قرار شد استاد از آمدگان به تعزیه تشکر کند. انگار نمیتوانست حرفی بزند، چشمهای همه از پس پردهای دمادمِ اشگ به چشم و دهان استاد بود، باز هم انگار حرفی برای گفتن نبود. تا آنکه استاد توانست جملهی کوتاهی بگوید از اینکه با رفتن علی، کمرم شکست.
🔆گمانم اوائل سال 1366 بود که آخرین دیدار با ایشان را داشتم. با چند تن از دوستان دیگر، سخت شکسته بود و زانو در بغل گرفته و کنج اطاق نشسته. شروع کرد نام یکان یکانمان را پرسیدن، انگار چهرهها را یادش رفته باشد، یکی از دوستان گفت: استاد، من فلانی هستم، این هم فلانی و آن هم فلانی و ... این بار پیر مرد دقیقتر به چهرهها نگاه کرد و با صدایی زنگ دار که حسرت و آه و اندوه در آن موج میزد گفت: آخ، آخ، از چشمی که عزیزانش را نشناسد.
#سی_دومین_سالگرد_هجرت #محمد_تقی_شریعتی #بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی 🆔 @Shariati_SCF📌 برای مطالعه کامل یادداشت فوق به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید.
https://telegra.ph/آن-پیر-خراسانی-که-چراغ-راه-بود-04-13