🔴سه دستاورد خودویژهی جنبش زن، زندگی، آزادی
▪️بازنشر از ایران فردابه مناسبت دومین سالگرد
💠حسین مصباحیان
@iranfardamag🔸 جنبش زن، زندگی، آزادی را باید جنبشی در استمرار مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران از مشروطه بهاین سو قلمداد کرد و آن را جنبشی اخلاقی و تاریخی برای به رسمیت شناسی راستین و نفی تحقیرها و طردها دانست. اصطلاح جنبش برای توصیف رخداد مذکور از این جهت به کار گرفته شده است تا فصل تمایز آن هم با شورش، طغيان یا اغتشاش (Revolt or Rebellion) و هم با انقلاب روشن گردد.در حالی که شورش حرکتی واكنشي و مقطعی، غالباً بدون آرمان و اغلب توأم با خشونت است که میتواند در مدت كوتاهي سركوب شود و فرو نشينند و در حالی که انقلاب تلاشی جمعی و موفق برای برافکندن نظامی سیاسی و درافکندن نظم سیاسی جدید است، جنبش حركتي است دراز مدت که معمولاً با کوششهای فكري /فرهنگي شروع میشود و در پی گسترش و تعمیق اندیشههای جديد و نگاهی متفاوت به عالم و آدم است.
🔹 جنبش میتواند سویه سیاسی پیدا کند و به انقلاب منجر شود یا نشود. یا حتی جنبشی میتواند به انقلاب منجر شود بیآنکه بتواند آرمانهای خود را تحقق بخشد. انقلاب مشروطه بهطور مثال نتوانست آرمانهای جنبش مشروطه را تحقق بخشد و یک کلمهای که کسانی مانند "مستشارالدوله تبریزی" به دنبال آن بودند نتوانست در خاک واقعیت غرس شود. همچنان که در ادامه، انقلاب ۵۷ نتوانست آرمانهای جنبش آزادی خواهی و جمهوری خواهی را تحقق بخشد. این هر دو انقلاب گرچه بهصورت سیاسی پیروز شدند، ولی جنبشی که پشت سر هر دوی آنها بود شکست خورد و همین امر است که میتواند این شعار را توضیح دهد که انقلاب مرد، زنده باد انقلاب. آنچه اما جنبش زن، زندگی، آزادی را از سایر جنبشهای مدرن ایران متمایز میسازد این است که ایستگاههای جدیدی ایجاد کرده است. ایستگاههایی که محل آزمون آزادیخواهی است! ا
ین ایستگاهها که بیانگر دستاوردهای ناپیدا یا کمتر دیده شده جنبش هستند را میتوان از طریق سه مفهوم «به رسمیت شناسی»، «بدنمندی» و «قدرتهای خرد» توضیح داد.
🔸 یکی از مفاهیمی که به عصر ما و جنبش کنونی ما پیوند یافته است، مفهوم «به رسمیت شناخته شدن» است. نقیض این مفهوم را میتوان در مفهوم غرشماری یا شمرده نشدن جستجو کرد. طرح فلسفی بحث به رسمیت شناخته شدن (recognition) در تاریخ فلسفه از فیشته شروع میشود، در نوشتههای الهیاتی ینا، پدیدارشناسی روح و فلسفه حق هگل پی گرفته میشود و در فلسفه قرن بیست تبدیل به یکی از کانونیترین مفاهیمی میشود که طیف وسیعی از فیلسوفان تأثیرگذار این قرن- کسانی مانند چارلز تیلور، پل ریکور، یورگن هابرماس و بهویژه اکسل هونت را درگیر خود میسازد.
🔹 پرداختن به کلیات این نظریه هم از حوصله و هم حتی دستور کار این نشست خارج است. فقط به اشاره بگویم که هگل جوان در دستنوشتههای ینا، به این باور رسیده بود که نزاع در میان سوژهها برای به رسمیت شناخته شدن متقابل هویتشان، فشار اجتماعی- درونی را برای تأسیس نهادهایی که پشتوانهی آزادی هستند را به وجود میآورد. به اعتقاد هگل هستی انسانی، به خاطر آزادیاش باید دارای حقوقی باشد. کسب این حقوق فقط در صورتی ممکن است که افراد به رسمیت شناخته شوند. از اینرو، به رسمیت شناسی، بنیاد حق است. برای هگل، مناقشه بر سر عزت و افتخار بایستی خود را به نحوی از به رسمیت شناخته شدن که والاتر و اخلاقیتر است برساند. همانگونه که گادامر در کتاب حقیقت و روش خود بیان میکند، فرآیند دیالکتیکی پدیدارشناسی روح توسط هیچ مسئلهای به اهمیت به رسمیت شناخته شدن تعین نیافته است. خودآگاهی برای هگل تنها از طریق به رسمیت شناخته شدن توسط دیگری به وقوع میپیوندد. هگل در پدیدارشناسی روح، –بهویژه در قسمت A فصل چهارم- "استقلال و عدم استقلال خودآگاهی؛ ربوبیت و بندگی " بیآنکه نامی از به رسمیت شناخته شدن ببرد، بررسی پیچیده و فشردهای از این مفهوم به دست میدهد.
🔸 هدفِ جدال برای به رسمیت شناخته شدن نه حفظ اتموار خود بلکه استقرار مناسباتی میان سوژههای اجتماعی بر مبنای قبول و به رسمیت شناختن یکدیگر است. هدف، خودبسندگی یا خودمختار سوژههای انسانی است. فقط این نوع خودبسندگی است که میتواند فرد را از چهارچوب جهان خودخواهی خارج سازد و امکان ایجاد ارتباط او با دیگران را فراهم آورد. مناسبات ارتباطی، از اینرو، بیشتر از طریق تعارض امکان پذیر است. برای اینکه به رسمیت شناخته شوید باید مبارزه کنید.....
متن کامل:
https://cutt.ly/zwOqGDpt#ایران_فردا#حسین_مصباحیان#دستاوردهای_جنبش_زن_زندگی_آزادیhttp://t.center/iranfardamag