انتشارات شهرستان ادب، ناشر تخصصی شعر و داستان
برای خرید کتابها، ادب بوک همیشه همراه شماست📚
آیدی ثبت سفارش
@adab_book
سایت خرید آنلاین
Adabbook.com
ارسال کتاب در کوتاهترین زمان
هاله همانطور که از شیب خیابان بالا میرفت، نگاهش روی دیوار یک مجتمع آموزشی به نقاشی نیمهتمامی افتاد. نقاشی هنوز شکلش در نیامده بود .به دور و بر نگاه کرد تا نقاش آن را پیدا کند اما کسی آنجا نبود. دوباره به نقاشی نگاه کرد. طیفی از رنگهای آبی، روی دیوار به صورت ابر و باد طراحی شده بودند. شکل ظاهریاش او را بهیاد طرحهای کوبیسم میانداخت. او همانطور که به این طرح آشفته و نیمهکاره نگاه میکرد، یکدفعه بهیاد آورد که نقاشی روی دیوار حیاط ،در مدرسهی راهنمایی دخترانهی اندیشهی بابل هم هنوز ناتمام است. آنجا طرح مقنعهای سیاه دور دایرهی سفید و بیصورت، شبیه اعلامیهی ترحیم مادربزرگش، روی دیوار مانده است. پدرش قبل از مرگ به او گفته بود که خیال دارد تهچهرهی او را توی آن قاب مقنعه نقاشی کند. این یک راز بین پدر و دختر بود و چون هیچوقت نقاشی کامل نشد، برای همیشه یک راز ماند.