شوق دریا داشتم؛ جریان جویی بود و رفت
ساغر لب خوردۀ دور از سبویی بود و رفت
قدرت جاری شدن از چشمهایم را نداشت
بغضِ خیسِ مانده در راه گلویی بود و رفت
هر غمی در خانۀ دل جا بگیرد عشق نیست
خاطرش مستاجرِ بی آبرویی بود و رفت!
آن که می پنداشت مثلِ زخمِ خنجر ماندنی ست
رویِ روحِ پاره ام جایِ رفویی بود و رفت
وای از آن شعلۀ فانوس دریایی نما
در شب گرداب تنها کور سویی بود و رفت
خانۀ بی یار حتی جای مردن نیز نیست*
آه ای مردم! در این دریاچه قویی بود و رفت
آسمانم تیره، ماهم گم، دلم تاریک بود
آن شهابِ سرد، ردّ آرزویی بود و رفت
#مهدی_عابدیاز مجموعه غزلِ
#مواجههنشر
#شهرستان_ادبکانال تخصصی کتب
#شعر و
#داستان :
@ShahrestanAdabPub