#داستان_ايران#برشي_از_يك_كتاب خاله محبوب میگوید:
من فقط به عشقِ ماتیک زدن زن جعفر شدم. جعفر شوهر اولش بود.
گفتند: تا عروسی نکنی نمیتوانی ماتیک بزنی.
مامان نمیداند به خاطر چه چیزی زن آقا جان شد؛
یک روز مرا به پدرت دادند. فکر کردم لابد بابای دومم است و باید این دفعه دختر او باشم! یک نفر یک مشت به پهلویم زد و گفت: پدرت نیست، شوهرت است!
از آن به بعد هر وقت مشت میخوردم، میفهمیدم اتفاق مهمی افتاده است!
عنوان كتاب:
#پرنده_مننويسنده:
#فریبا_وفیلينك اين كتاب:
https://goo.gl/CCDvQ5@shahreketab