#داستان_جهان #برشی_از_یک_کتاب روز اولی که در هتل پراگ طلایی شروع به کار کردم، مدیر هتل گوش چپم را گرفت و کشید رو به بالا و گفت: «تو پادوی این هتل هستی، یادت باشد که هیچ چیزی را نباید ببینی و بشنوی. تکرار کن که چه گفتم.» گفتم: «هیچ چیزی را نمیبینم و نمیشنوم.» بعد گوش راستم را گرفت و کشید و گفت: «ولی باید همه چیز را ببینی و بشنوی. چه گفتم؟» حیرت کردم، ولی گفتم: «همه چیز را میبینم و میشنوم.» و این طوری کارم را شروع کردم.
عنوان کتاب:
#نی_سحرآمیزنویسنده:
#بهومیل_هراباللینک این کتاب:
https://goo.gl/DpDuf4@shahreketab