#داستان_جهان #برشی_از_یک_کتاب برای او نامطبوع بود که در دل شب کنار آدم بیگانهای بیدار شود، از بیداری صبحگاهی زوجها نفرت داشت، میل نداشت کسی صدای مسواک کردن دندانهایش را بشنود و از صفای صبحانهی دونفره چیزی نمیفهمید.
به همین سبب چقدر تعجب کرد وقتی که بیدار شد، دید ترزا دستش را محکم در دست دارد! به او نگاه میکرد و به دشواری میتوانست بفهمد که چه اتفاقی برایش افتاده است. ساعتهای گذشته را به خاطر میآورد و احساس کرد که عطر خوشبختی ناشناختهای را استنشاق میکند...
عنوان کتاب:
#سبکی_تحمل_ناپذیر_هستینویسنده:
#میلان_کوندرامترجم:
#حسین_کاظمی_یزدیلینک این کتاب:
https://goo.gl/wLJhvD@shahreketab