#برشی_از_یک_کتاب «خلأ موقت»
تری ویدن عادت داشت که دیگران ترکش کنند. اولین و مهمترین جداییاش از مادرش بود که هرگز با او خداحافظی نکرد و فقط یک روز که تری در مدرسه بود، به سادگی چمدانش را بست و رفت.
بعد از فرارش از خانه در سن چهارده سالگی، با مددکاران اجتماعی و بهزیستی بسیاری سروکار پیدا کرد که بعضیشان با او مهربان هم بودند اما همگی در پایان ساعت کارشان او را میگذاشتند و میرفتند. هر جدایی تازه، لایهی نازکی بر رسوبهای سختی بود که پیشتر، دلش را پوشانده بود.
در بهزیستی دوستانی داشت، اما همگی در شانزده سالگی در این دنیا تک و تنها بودند و روزگار از هم جداشان کرده بود. با ریچی آدامز آشنا شد و از او دو فرزند به دنیا آورد. موجودات کوچک سرخ و سفیدی که هیچچیز دیگری در دنیا به پاکی و زیبایی آنها نبود، از همه مهمتر اینکه از وجود او در آمده بودند و با آمدنشان، در همان ساعتهای درخشان و گذرایی که در بیمارستان بود، گویی خودش بار دیگر به دنیا آمده بود.
و سپس بچهها را از او گرفتند و دیگر هرگز چشمش به آنها نیفتاد.
بنگر ترکش کرده بود. ننه کت ترکش کرده بود. کمابیش همه میرفتند، کمتر کسی بود که بماند. تا حالا بایستی به این رفتنها عادت میکرد.
نویسنده:
#جی_کی_رولینگلینک خرید کتاب:
https://goo.gl/jwyYvN@shahreketab