#داستان_ایرانراهي برات نبوده معين جز اين كه تو بري... بايد مهلتي
به خودتون بدي كه جفتتون فرصت فراموشي داشته باشين! تو برو و حتي فكر نكن كه راه ديگهاي هم داشته باشي. هميشه از جهنم خدا حذر ميكرد و حالا در ميان زمهريرش داشت دست و پا ميزد و راهي
به جايي نداشت! در عنفوان سي و يك سالگي دلش ميخواست كودك باشد. و در آغوش كسي جمع شود.! آغوشي كه پر باشد از بوي قهوه تلخ و بوي شيرين دارچين.
#بسته_به_جونم#عاطفه_منجزیhttp://bit.ly/2uNJrx9@shahreketab