«حالا فرزند خمينے ناميده مےشوم يا نه؟!»
ما رزمندههاےافغانستانے روزگار سختے را گذرانديم؛ چه در افغانستان و چه در ايران. اما وقتے خاطرات زيبا و به يادماندنے در خلال اين اتفاقات و مسائل دردآور رخ مےداد، خيلے خوشحال مےشديم. يكے از اين اتفاقات زيبا حضور داوطلبانهے ما در جبهههاے جنگ در مقابل رژيم بعث بود. به جرئت مےتوانم بگويم كه رزم افغانستانےها در مناطق جنگے، باعث حيرت دوستان ايرانے ما مےشد.
خاطرهاے از دفاع مقدس براےشما مےخواهم ذكر كنم. در حالے كه براے اعزام آماده مےشديم، تعدادے لباس نظامے جديد به ما دادند. يكی از بچههاي رزمنده بهنام شيرمحمد عسكرے
گفت: «من اين لباس نو رو نمےپوشم!» گفتم چرا.
گفت: «وقتے مےپوشم كه همان روز شهيد شوم.»
فرداے آن روز عمليات شروع شد در حالے كه شيرمحمد لباسهاے نو را به تن كرده بود. ما شوخےمےكرديم و مےگفتيم: «امروز شيرمحمد شهيد مےشه».
مےگفت: «من خودم خواب ديدم كه با لباس نو شهيد مےشم. مرا مسخره نكنيد.» همان روز در عمليات شهيد شد.
دقايقے بعد از شهادتش، هليكوپتر آمد و ما هم جنازه را داخل هليكوپتر گذاشتيم. من هم همراه شهيد به تهران آمدم تا او را در بهشت زهرا(س) دفن كنيم. وقتے همراه اقوام و خانوادهاش او را به بهشت زهرا(س) رسانديم، سردار حكيم جوادے از جيب لباسهايے كه بعد از شهادت تكهپاره شده بودند، يك نامه درآورد و شروع به خواندن كرد: «آقايانےكه مرا دفن مےكنيد! از شما يك سؤال دارم. آيا به من جواب مےدهيد؟! سؤالم اين است كه حالا فرزند خمينے ناميده مےشوم يا نه؟! اگر فرزند خمينے ناميده مےشوم، شهادتم را به پدر و مادرم تبريك مےگويم.»
راوے.عيوضعلے جاويدان
#مجاهدان_افغانستانے─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــهید مہدے صابرے»╬ईह═─
https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw