خاطراتی از شــهید«
#سید_مصطفی_موسوی»به روایت همرزم
#شــهید➖➖➖➖➖➖هم گروهی بودیم،پسری خوب با
#ایمان و شوخ و پر انرژی، با همه شوخی میکرد و خوش خنده بود
توی
#پادگان بهش میگفتیم
#مصطفی_کامپیوتر، آخه یکبار استاد تاکتیک یک کامپیوتر آورد ميخواست برامون فیلم آموزشی بذاره
دستگاه خراب بود
#مصطفی درستش کرد از اون موقع به بعد همه بهش میگفتن مصطفی کامپیوتر
بار اول که دیدمش با خودم گفتم خدایا این بچه اینجا چیکار میکنه مگه ميتونه
#جنگ کنه
وقتی که باهم دوست شدیم بهش گفتم واسه چی میخوای بری
#سوریه، باخنده گفت: تو واسه چی میری، گفت واسه زیارت دیگه
گذشت توی مدت دوران
#آموزشی باهم بیشتر آشنا شدیم، همه تمرینات روهم بخوبی انجام میداد
همه بچه ها با خودشون گوشی داشتن
#مصطفی هم بعضی وقت ها گوشیش رو در مياورد از همه مون
#عکس_یادگاری میگرفت
آموزشی خلاص شد راهی سوریه شدیم،
#ظهر_اربعین بود،که رسیدیم سوری
همه خوشحال بودند دم غروب بود که
#شهید_فاتح اومد دنبالمون، ما رو بردند
#زینبیه_زیارت،چه شب قشنگی بود چشم همه گریان بود
پایان قسمت اول...
➖➖➖➖➖➖─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــهید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw