✅ گفتگوی اختصاصی با
#پدر_و_مادر_شهید_گمنام#سید_رمضان_حسینی_کاردگرمحله🥀مادر شهید می گوید : پسرم
سید رمضان تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند،چندسال پیش دایی خودش آقا رضا و یک سال هم پیش مرحوم حاج جهانگیر براری به عنوان کمک راننده ی کامیون کار کرد. پسری بود مهربان و دلسوز، هنوز یکسال مانده بود تا موقع سربازی پسرم فرا برسد اما رفت و دفترچه ی اعزام به خدمتش را گرفت و در فصل پاییز که ما مشغول برداشت شالی بودیم به خدمت سربازی رفت.
🥀بابای
سید رمضان ناراحت بود و حرفی نمی زد ،برای ما حتی گفتنش سخت بود تا چه برسد پدری که بیش از ۳۰سال منتظر است تا پسر جوانش برگردد!
🥀حاج خانم می گفت: بعد از اینکه
سید رمضانم به سربازی رفت، دفعه ی اولی که برگشت ماه مبارک
رمضان بود،دستش ترکش خورده بود و می گفت مادر ۱۰ روز در بیمارستان صحرایی بستری بودم اما نگران نباش زود خوب می شوم.! و قبل از عید فطر دوباره به جبهه رفت.
🥀می گفت مادر صدام لعنتی همه ی ما را می کشد ، می گفتم عزیز دلم این حرف ها چیست که می زنی! برایت آرزوها دارم مادر ،
#می_خواهم_تو_را_در_لباس_دامادی ببینم ، اما پسرم رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت..!
😔🥀در جبهه به فرمانده اش گفته بود که راننده کامیون هستم ، فرمانده او را راننده کرد و برای رزمندگان غذا می برد، دوست بابلسری آزاده اش که از اسارت برگشته بود می گفت:اواخر در جبهه به عنوان دیده بان در لشکر خدمت می کرد ، ما در سنگر نشسته بودیم که ناگهان محاصره شدیم،
سید رمضان تیر خورده بود ،عراقی ها رسیدند و ما را اسیر کردند ،
سید رمضان از ناحیه ی پا به شدت زخمی شده بود، عراقی ها او را با خود نبردند ،ما که ذره ای فاصله گرفتیم ، خمپاره ای آمد و به سنگری اصابت کرد که
سید رمضان در آن بود و ...
😔حالا مادر بیشتر از ۳۰ سال چشم انتظار است تا پیکر مطهر جوانش را بیاورند.
♥️@SHAHID_ALIABEDINI