@Selseleye تولد دوباره
روزی چند بار زاده میشوم. هویت خود را در روندگی و پویایی معنا کرده ام. بودن برای من «رفتن» است. رفتن از نقطهی معلومِ اینجا و اکنون، به مقصد نامعلومی که آوازهای
#حقیقت نشان میدهند. همچون موجِ زخودرفتهای که با زبان حال میگوید: «هستم اگر میروم گر نروم نیستم»
زادهی اولم بشد زادهی عشقم این نَفَس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
(مولانا)
خوشا آنکه روزی چندبار متولد میشود.
#سهراب_سپهری که میگفت: «صبحها وقتی خورشید در میآید متولد بشویم»
#مسیح میگفت: «تا کسی از آب و روح زاده نشود[آب نماد رایج روح است]، به ملکوت خدای نتواند درآید. آنچه از جسم زاده شود جسم است، آنچه از روح زاده شود روح است... شما را زادنی نو بباید.»(
#انجیل یوحنا، ۳: ۵ تا ۸)
.
بار نخست، از جسم متولد میشویم. از تنِ مادر. آنچه از تن متولد میشود تن است. مسیح به ما میگوید لازم است باری دیگر از روح متولد شویم. از جان.
«باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی»...
#کریستین_بوبن میگوید: «باید دو بار متولد شد تا اندکی زندگی کرد، تنها اندکی. باید اول با جسم متولد شد و سپس با دل. این دو تولد به یک دل کَندن میمانَد. اولی جسم را به دنیا میافکند، دومی روح را تا آسمان میبَرَد. تولد من با دیدار تو آغاز شد...»(فراتر از بودن، کریستین بوبن)
برای تولد جسم، یک بار زاده شدن کافی است، زاده شدنی که جبری است و نه به اختیار. برای تولد روح اما، چارهای جز درد کشیدن و هر بار از نو زاده شدن نداریم.
همچون ققنوس، آن مرغ مقدس افسانهایِ بیجفت، که هر هزار سال یکبار بر تودهای از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و هیزم را با لهیبِ ترانهی خویش فروزان میکند و خود را به آتشِ آوازهای خود میسپارد. در شعلهی آوازهای خود میسوزد و از خاکستر آن، ققنوسی دیگر چشم باز میکند و بال میگشاید.
همچون ققنوس، با آوازهایی که ریشه در جانمان دارند، خشکچوبهای جهان را به آتش باید کشید و در آتش خودافروخته، تن باید سپرد. تولد دوباره، همواره از پسِ سوزها و سازها، ممکن میشود.
هر که دوم بار زاده بزاد
پای بر فرق علت ها نهاد
⭕️⭕️