@Selseleyeجنس نگاهت
#عاشقانه نبود
سرد بود؛سـرد.
انگار قلبت یخ زدهبود.
شک و تردید بر
#جانم افتاده و قلبم گواهی بدی میداد.
خواستم باورت کنم،
خواستم به خودم دروغ بگویم که اشتباه میکنم؛
اما وقتی موهایت را ماهرانه آراستی
و عطرت فضای خانه را پُر کرد،دلم ریخت.
با شوق کودکانهای پا به کوچه گذاشتی.
سایه به سایه، در مسیر دلدادگیات،
قدم برداشتم.
زیر نور مهتاب، کنار باغچهی بنفشـهها،
روی یک نیمکت چوبـی،
از دور شاهد خندههای عاشقانهات شدم.
وقتی
#احساسم به تو یخ زد،
یک روز سرد،
در جادهای مهآلـود،
با چمدانی از اندوه،
و کوله باری از
#خاطـره،
سوار بر
#قطار پریشانـی،
به ناکجاآباد سفر کردم.
#شاید ...
شاید روزی او نیز
تو را در یک روز سـرد،
در جاده ای مهآلـود،
با چمدانی از درد رها کند
و تو
در
#انتظار رسیدن قطار ندامت،
به سمت ...
⭕️⭕️