@Selseleyeکسی که آواز میخواند؛ میوهفروش دورهگردیاست که با ماشین باریاش، سالهاست میوه میفروشد [پیشتر با گاری]، در شهرشان محبوب و مشهور شده برای همین «فرم» از «فروش».
اینجا میخواند که : «
#آلما مین تومن ... »، [سیب، هزار تومن]؛ در دستگاه سهگاه، کوک و بهطرز اعجابانگیزی، مسلط در نتهای بالا. این صداها، از قول همشهریهایش، هم اعلام حضور او در کوچه و «
#خیابان» است و هم ترغیبِ رهگذران، برای اندکی «کُند»شدن حرکتشان و ایستادن و گوشدادن به آن محدودهی صدا.
همین کُند شدنِ آن حرکت، و همین ایستادن برایِ یکصدایی که ارزشِ زیباییشناسی دارد و نه صرفا تبلیغِ یک کالا، شکلیاز تلاش برای شکلدادنِ به خیابان است، شکلدهی مجدد، به مثابه یک فضای هنری. هانری لوفور از شکلدادن به شهر توسط شهروندان و تبدیل شهر به یک اثر هنری جمعی صحبت میکند؛ شکلدادن به شهر بهمثابه یک فضای هنری، و شکل دادنِ فردیِ این فضایِ شهری که با همان روابط بینفرد و هنر تبیین میشود. ارزشگذارییی مجدد در فضای زندگی روزمره و تلاش برای فضاهایی که به افراد اجازه دهند خودشان، «وضعیت» را سازماندهی کنند.
دورهگردهایی که موسیقیرا در خیابانها و کوچهها «منتشر» میکنند، موزیسینهای کنار خیابانها، بندهای کوچک موسیقیِ خیابانی، آنها که «رنگ» به دیوارها میپاشند، گرافیتیکارها و غیره، از همین دست شکلدهندههای مجدد به شهر اند، برای «بازپسگیری»آن، با تاکید بر زندگی روزمره.
اگر بخواهیم از منظر لوفوری بنگریم، هرگونه نظریهپردازی، باید از زندگی روزمره کار خود را آغاز کند. به عبارتی، زندگی روزمره نزد او همان جایگاهی را دارد که سوژه نزد دکارت.
ایشان، اسماعیل مهدویِ میوهفروش، «هنرمندِ خیابان» است، که هم محصولاش را بهفروش میرساند و هم ریتمِ حرکتِ عابران را کُند میکند تا به یک صدایِ «کوک» گوش دهند.
اگر مالها و کافهها و هایپرمالها و رستورانها و دراگاستورها و غیره، برای مشتریانِ خود، در فضا و مکانی بهخصوص که هدفِ فروش محصولاتشان بناشده، موسیقییی پخش میکنند؛ اسماعیل مهدوی، هنرمندِ خیابان، این صدا را در جایجای سطح
#شهر، در کوچهها و خیابانها، پخش میکند. صدایِ او «پخش» و «گسترده» و همهجاییست.
اینها نه در اغراق در کاریست که میکند، بلکه تشکر از او و امثال اوست؛ آنها که میخوانند و مینوازند برای شهر و شهروندانِ محتاجِ به صدا، به
#موسیقی، برای پس گرفتنِ شهر
⭕️⭕️