این کاناپه، همیشه وزنِ من و گیتارم رو به تنهایی بالا کشید و قلبم هم به تقلید از اون، تنها به تحمل کردنِ احساسم بهت، از دوردستها راضی شد. «گیتارم باز هم تورو نواخت.»
تو، مثلِ کریسمسی عزیزم. هیچ ربطی بهم نداری. ولی دوستت دارم. دوست دارم تجربهات کنم. دوست دارم اطرافم، پُر بشه از کاجهایی مزین به درخششت، برف به آرومی بنشینه رویِ تنم و به امیدِ پیدا کردنِ آغوشِ امنت، دونه به دونهیِ جعبههایِ کادویِ زیرِ درخت رو، وحشیانه از هم باز کنم. تو، مثلِ کریسمسی. منم، مثلِ یه شومینهیِ شعلهورم. بی تو میتونم باشم و بسوزم. ولی تا قیامِ قیامت، با تو به یاد آورده میشم. کریسمس مبارک."