یڪی از ڪارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج ڪرده بودم و با مدرڪ دیپلم دنبال ڪار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا ڪه یڪی از ڪارڪنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من ڪار هست؟تازه ازدواج ڪردم و دیپلم دارم.
یه ڪاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء ڪرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و ڪاغذ را دادم دستش و امضاء را ڪه دید گفت چی می خوای؟
گفتم :ڪار
گفت : فردا بیا سرڪار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی ڪه امضاء داد شهردار بود.
چند ماه ڪارآموز بودم بعد یڪی از ڪارمندان ڪه بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء ڪرد و رفت جبهه.
بعد از اینڪه در جبهه شهید شد یڪی از همڪاران گفت :توی اون مدتی ڪه ڪارآموز بودی و منتظر بودیم ڪه یڪ نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین ڪنیم، حقوقت از حقوق شهردار ڪسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باڪری
این درخواست خود شهید بود.
امثال این بزرگواران باید برن جونشونو بدن تا فضا و جا برای دزدی ها و اختلاس ژن های برتر باشه.
ڪجایند مردان بی ادعا؟!
۲۵ اسفند سالروز شهادت
#مهندس_مهدی_باڪری گرامی باد
🥀