#توتالیتاریسم_جدید@Social_Science✍فرهاد قنبری
ویژگی بزرگ قرن بیستم ظهور قدرت های سخت و متصلبی بود که بشر تا به آن روز چنین تجربه ای را به خود ندیده بود. در قرون گذشته اغلب حاکمانی خشن و خود رای در اکثر نقاط جهان به قدرت رسیده و بعضی از آنها جنایات هولناکی را مرتکب شده بودند. از ایوان مخوف، پطر کبیر، جیمز اول تا ناپلئون و بسیاری دیگر در شرق و غرب دوران را می توان از این دسته حاکمان تلقی کرد.
ظهور فاشیسم، استالینیسم، مائوئیسم و مدل های کوچک این ایدئولوژی ها در برخی کشورهای جهان سوم، گواهی بر این مدعاست که یک تفاوت اساسی بین این رژیم ها و دیکتاتوری های سابق بود.
در دیکتاتورهای سابق شکل جامعه به شدت طبقاتی و دارای سلسله مراتب سخت و نفوذ ناپذیری بود. اغلب جنگ قدرت در درون کاخ ها و بین اعضای سلطنتی صورت می گرفت. در چنین جوامعی حاکمان از عوام مردم نه هواداری بلکه اطاعت محض را طلب می کردند. در واقع عامه مردم به عنوان ملک و دارایی حاکم مستبد تلقی می شد که اجازه هر گونه دخل و تصرف در اموال و گرفتن جان آنها را دارا بود.
اما دیکتاتوری های قرن بیستم یک دیکتاتوری مخوف درباری و وابسته کامل به شمشیره مزدورانش نبود. هیتلر در آلمان در میان شعور و شعف توده های همگانی و با رای اکثریت مردم انتخاب شد. بسیاری از نظام های ایدئولوژیک دیگر در این قرن با انقلاب توسط توده ها به قدرت رسیدند.
در واقع شکل جدیدی از دیکتاتوری در قرن بیستم شکل گرفت که نه تنها بی نیاز از حمایت توده ها نبود بلکه هواداری و علاقه مفرط آنها را طلب می کرد. اگر دیکتاتورهای سابق فقط زمین و ثروت و دسترنج توده ها را طلب می کردند در این نظام های جدید روح و روان و اندیشه توده ها هدف قرار گرفته بود.
هانا آرنت چنین نظام هایی را نظام های توتالیتاریستی می نامد. نظام هایی که دیگر فقط از رعیت خود مالیات طلب نمی کند بلکه می خواهد کل جنبه های حیات و روان او را تحت سیطره خود داشته باشد و توده نیز ذوب در قدرت و عظمت و کلام حاکم باشد.
آرنت، دلیل اصلی شکل گیری حکومت های توتالیتر را ظهور توده ها به واسطه فروپاشی و اضمحلال ساختارهای طبقاتی که بر مبنای منافع و مشترکات جمعی شکل گرفته بودند می داند و توده را جمعیتی تک افتاده، منزوی و تنها تعریف می کند که به بواسطه خلاء هویتی در خدمت هدف اقلیتی خاص در قالب سازمانی سیاسی قرار می گیرد.
کنت میناگ معتقد است «
توتالیتاریسم اساساً معطوف به ساختن جامعهای حول محور یک اندیشهی آرمانی است» اندیشه جامعه سعادتمندی که همه در آن در رفاه و خوشبختی به سر می برند.
در مورد چرایی گرایش به نظام های توتالیتور بحث های زیادی صورت گرفته است. آرنت علت این گرایش را تنهایی و انزوای انسان مدرن می داند. او انواع تنهایی را از هم جدا می کند «اول تنهایی مثبت و به معنای با خود بودن که تفکر به طور کلی در این نوع تنهایی صورت میگیرد؛ دوم تنهایی به معنای منزوی بودن و با دیگران نبودن که نتیجه اش نابودی حوزه سیاسی و عمومی زندگی در دولت خود کامه و اقتدارگراست؛ و سوم تنهایی به معنای با خود نبودن و با دیگران هم نبودن، تنهایی نوع سوم ویژگی تودههای عظیم قرن بیستم است؛ و توتالیتریسم نیز پاسخی برای رهایی انسانها از این وضع به شمار میآید.»
توده هایی که در انزوا و تنهایی و زیر آوار سنگین بی معنایی و پوچی تحمیل شده از سوی جامعه به هر دیوار بلند و هر پرتگاهی پناه می برد تا خود را از این فشار مداوم برهاند. اریش فروم متفکر آلمانی در این باره می گوید « غالباً افراد گروههای فشار و نیز افرادی که اقدام به شکنجهی جسمانی همنوعان خود میکنند، از درماندهترین و واخوردهترین و عقدهایترین گروههای محروم اجتماعی هستند که ریشههای شهری یا روستایی در تهیدستترین طبقات و گروههای اجتماعی منشاء آنان است.» به عقیده فروم اغلب ذوب شده گان حاکم توتالیتور سرخوردگان و مطرودان جامعه مدرن هستند که به دلایل مختلف دچار یاس و سرخوردگی شده اند.
به نظر با فروکش کردن کلان روایت های توتالیتور مانند فاشیسم و استالینیسم نوع جدیدی از
توتالیتاریسم در جهان پست مدرن و قرن بیست و یکم ظهور کرده است که هر چند در شیوه عمل تفاوت چندانی با
توتالیتاریسم قرن بیستم ندارد، ولی در هدف آرمانهای متفاوتی را ارائه می کند. اگر آرمان فاشیسم و چپ ارتدوکس استالینی و مائویی، اصلاح نژادی، روح برتر قومی و برقراری عدالت و برابری بین توده های در همین جهان و آینده ای نه چندان دور بود ،آرمان
توتالیتاریسم جدید آنجهانی است. آنها به توده های حامی خود وعده بهشت و لذت های آنچنانی در جهان دیگر را نوید می دهند و به این شیوه توده ها را جذب خود می نمایند.
بنیادگرایی دینی، ایجاد رعب و وحشت در غالب عملیات های تروریستی و طرد و عدم پذیرش هر قرائت متفاوتی از دین ویژگی بارز این نوع
توتالیتاریسم جدید است.
@kharmagaas👥علوم اجتماعی
👥@Social_Science