نورِ ملایمِ ، آباژور های شیک
والسِ شُوپِن شبِ ، آرامشِ موزیک
شبهای تلخِ من آلوده ی کامُو
دنیایِ منزوی ، تن داده به گُوتیک
عطرِ تنِ تو و آغازِ انقلاب
فرانسوی ترین، عشقِ کاریزماتیک
دیوانگیِ من ، وزیده هر طرف
بدونِ مقصد و انگیزه و هدف
فاکیدِه می شوم ، از دردهای دل
بینِ تَوهُمَم از گارسُنِ هتل -
می پرسم : این زنِ زیبایِ روبرو
از بیقراری ام ، حرفی نزد؟ بگو
حرفی نمیزند ! بعدش گرامافون
یادآورِ زنی، مَحویدِه در نئون
از مستِ مستی ام بالا می آورم
هی می خورد به هم، نظمِ تن و سَرم
در خطِ فرضیِ ریدن به خطِ ریش
همخوابه می شوم با خواهرِ کشیش
حس می کنم کمی حالی به حالی ام
با الکلِ سفید، ناگفته عالی ام
.....
سقفِ غمِ تو در، این لحظه لحظه ها
هی چِکه می کند، روی ِ من این فضا
#داود_سالاری_حسنوندبخشی از
#غزل_مثنوی :
#روانی#ادبیات_آوانگارد@jayedenj