#قصه_متنی#مهمان_های_ناخواندهقصه گو:یکی بود یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود در کلبه کنار جنگل،
🌾🌾🌾 خاله پیرزن مهربانی بود
👵 که روزها در مزرعه کوچکش به تنهایی کار می کرد و شبها خسته و غمگین می خوابید.
💤💤یکی از شبها
🌃 که هوا خیلی سرد بود
❄❄❄ و باران تندی می بارید
☔ خاله پیرزن شامش را خورده بود و می خواست بخوابد که یکدفعه «تق! تق! تق!»، صدای در بلند شد.
🚪🚪🚪قصه گو:خاله پیرزن پرسید:
خاله پیرزن: « کیه کیه این وقت شب در می زنه تق و تق و تق!»
قصه گو: صدایی از پشت در جواب داد:
مرغ:- یه مرغ زرد پا کوتاه
🐥 وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ، همه تنم شده خیس و تر»
☔قصه گو:
خاله پیرزن
👵 در را باز کرد و با دیدین مرغ زرد پاکوتاه
🐥 که زیر باران
☔ایستاده بود و از سرما می لزید
😖 گفت :
« خیس شدی زیر بارون ، بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش
🔥🔥🔥، خوش اومدی به
خونه
قصه گو:اما همین که خانوم مرغه وارد اتاق شد چند تا جوجه کوچولو
🐣🐣🐣🐣🐣🐣هم دویدند و رفتند زیر لحاف خاله پیرزن، که هم گرم بود و هم نرم. خاله پیرزن از دیدن آن ها خندید و رفت کمی دانه
🍚🍚برایشان آورد، همین که می خواست برود زیر لحاف، باز صدای در
🚪🚪🚪بلند شد: «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن
👵: « کیه کیه این وقت شب ،در می زنه تق و تق و تق!»
گربه
🐱:- «گربه شیطون و بلا ،وا کن در رو تو رو بخدا؛،بارون می باره
☔ جر و جر و جر ،همه تنم شده خیس و تر»
قصه گو:
خاله پیرزن
👵 با دیدن گربه
🐱که مثل موش
🐭 آب کشیده شده بود خندید و گفت:
« خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش
🔥🔥🔥،خوش اومدی به
خونه ام
🏡قصه گو:
گربه
🐱 دوید و رفت زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم یک کاسه شیر آورد و رفت خوابید.چیزی نگذشته بود که دوباره: «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب ، در می زنه تق و تق و تق!»
کلاغ
🐦« کلاغ سیا! کلاغ سیا ، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ،همه تنم شده خیس و تر»
خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»
قصه گو: کلاغ هم رفت زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم کمی پنیر آورد اما هنوز نخوابیده بود که دوباره : «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب،در می زنه تق و تق و تق!»
سگ
🐶:- « سگ سیاه پا کوتاه، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ، همه تنم شده خیس و تر»
خاله پیرزن
👵« خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش ، خوش اومدی به خونه م»
قصه گو: سگ هم دوید زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم کمی غذا آورد و رفت خوابید. تازه خوابشان برده بود که : «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب،در می زنه تق و تق و تق!»
گاو
🐄🐄:– « گاوم با شاخای طلا، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»
خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»
قصه گو:خاله پیرزن
👵گاو را هم به کلبه دعوت کرد و برای او هم کمی علف آورد و رفت و خوابید.
😴😴😴اما وقتی گاو که از همه حیوانات بزرگتر بود، رفت زیر لحاف، نصف آن را گرفت. حیوانات دیگر تا آمدند اعتراض کنند دوباره: «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب ، در می زنه تق و تق و تق!»
خروس
🐔🐔🐔: – « خروس زری خوش صدا، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»
خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون، بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»
قصه گو:خانم مرغه و جوجه ها با دیدن خروس زری خیلی خوشحال شدند و به خاله پیرزن گفتند که او رفته بود تا برای آن ها غذا پیدا کند. خاله پیرزن کمی دانه برای خروس آورد و رفت که بخوابد. سر و صدای آن همه حیوان که به زور خودشان را زیر لحاف جا داده بودند اتاق را پر کرده بود.
خاله پیرزن که نمی تونست در آن شلوغی بخوابد ، داشت با خودش فکر می کرد : « که اگه فقط یه حیوون دیگه بیاد، من باید سرپا بخوابم، چون دیگه جایی نمونده…» که ناگهان : «تق! تق! تق!»
خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب، در می زنه تق و تق و تق!»
گنجشک
🐧:- « گنجشک ریزه ی بلا ، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»
قصه گو:صدای داد و فریاد حیوانات قطع شد. همه ساکت شدند تا ببینند خاله پیرزن چکار می کند او باز هم با مهربانی در را باز کرد و گفت:
خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون،
☔ بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش
🔥🔥🔥 ،خوش اومدی به خونه م»
ادامه دارد
#قصه@Roshanfkrane