@Roshanfkrane✅پس از کربلای چهار (مقدمه)
ارسالی
✍#رحیم_قمیشی🔗چند سال پیش پسر جوان آقای
رضایی، "احمد
رضایی" به طرز مشکوکی در کشور امارات فوت کردند. خداوند رحمتش کند.
برای عرض تسلیت رفته بودم خانۀ آقای
رضایی. بسیار گرفته بود و مغموم، حق هم داشت، با وجود اختلاف فکری که پسرش با او داشت، بالاخره پسرش بود.
یادم هست یک بار سرش را بالا آورد و گفت مرگ احمد خودکشی نبوده، او را شهید کردهاند (احتمالا صهیونیستها).
در هر حال او دیگر رفته بود پیش خدا، و خداوند بهترین و عادلترین حاکمان است.
🔗میدانم چقدر آقا
محسن رضایی دوست داشت یک شاهد پیدا میشد و به او میگفت چطور پسرش مُرد. روزهای آخر و ساعتها و دقیقههای آخر چه فکر میکرد، آیا تلاش هم کرد زنده بماند، آیا خودش مرگ را انتخاب کرد؟ و چه شد که اینطور شد!
🔗من مدتهای زیادی پس از اسارت نزد آقای
رضایی از دور و نزدیک کار کردم. همانطور که نزد آقای رشید و آقای باقری و خیلی از سردارها کار کردم. همیشه هم منتظر بودم یکیشان ازم بپرسد در کربلای چهار، آن جلو دقیقا چه شد.
وقتی بیخبر عملیات را لغو کردیم بچهها چه کردند؟ عراقیها چه کردند!
منتظر بودم یکیشان بپرسد آن بچههای در محاصره مانده دقیقههای آخر چیزی هم خواستند؟ با خنده میرفتند یا با گریه...
یک بار هم نپرسیدند بعد از اینکه دستور عقبنشینی دادیم چرا خیلیها برنگشتید. چرا بعضیها اسیر شدند!
نپرسیدند راست است خیلی از غواصها را که عراقیها اسیر کردند، زنده بهگورشان کردند. راست است خیلی از بچهها بدون اسلحه هم تسلیم نمیشدند.
🔗اصلا وقتی آن بچههایی که زنده ماندند و بعدها شنیدند عملیاتشان فریب و دروغ بوده، چه حالی پیدا کردند.
هیچکدامشان نپرسید.
انگار من و دوستانم خلق شده بودیم در یک عملیات فریب برویم ۴ سال اسارت بکشیم، آنهم در مفقودی و بیخبری مطلق خانوادههایمان. انگار آن هزاران بچههای شهید خلق شده بودند تا در یک عملیات دروغ جانشان را بدهند و آقایان افتخارشان این باشد که آنها بیهیچ پرسش و پاسخی یکراست میروند بهشت!
انگار آن جانبازها و پاقطعها و نابیناها و شیمیاییها در سرنوشتشان نوشته شده بوده شما قرار است در یک اشتباه، در یک استخاره، در یک تصمیم ناشیانه، بروید و تمام عمرتان زمینگیر شوید.
🔗امروز تصمیم گرفتم حالا که آقای
رضایی شده معاون رئیس جمهور و همه سرداران شدهاند همه کاره، یک بار برایشان بنویسم آن شب و آن روز چهارم دیماه سال ۱۳۶۵ به آن بچهها چه گذشت.
برایشان بنویسم وقتی از یک گردان سیصد نفره صد نفر شهید میشوند آن گردان چه شکلی میشود.
برایشان بنویسم وقتی بچهها میزنند به آب تا برگردند و عراق با سلاحهای کالیبر سنگین زیر آتششان میگیرد چه شکلی میشود...
🔗اگر احمدِ آقا
محسن هیچ شاهدی نداشته و به دل پدرش مانده کاش بداند به او آن ثانیهها چه گذشت، یک بار هم تصور کند همان بچههایی که فرستاد برای عملیات احمدش بودهاند...
و حالا یک شاهد پیدا شده بگوید چه شد!
🔗نمیدانم چرا هیچ وقت نپرسیدند.
میدانم این یادداشتهایم را نمیخوانند.
مینویسم با اینکه برایم خیلی سخت است.
شاید فردا نسلهای بعد بخوانند.
با اینکه برای آنها هم خیلی سخت است.
مینویسم شاید یک روز آقایان بفهمند اشتباه کردند. و با جان جوانان بسیاری بازی کردند.
شاید روزی بفهمند عملیات فریب را نمیشود با شهید کردن هزاران نفر طراحی کرد و خم به ابرو نیاورد.
شاید یک روز باور کنند آن جوانها همه مثل احمد بودند. زیبا و دوست داشتنی.
آیندهدار و پر از میل و عشق به زندگی.
شاید یک روز باور کنند ولو چند صباحی در دنیا از محاسبه فرار کنند، اما تاریخ قضاوتشان خواهد کرد.
و وای اگر در تاریخ روسیاه شوند.
🔗هر وقت از کربلای چهار و اساسا جبهه شروع کردهام به نوشتن متنی که طولانی و چند قسمتی میشد، بعد از یکی دو قسمت، پشیمان شدهام، حالم بسیار تغییر میکند. دکترم دعوایم میکند. و میبینم حق دارد.
اگر یادداشتهایم نصفه نیمه قطع شدند لطفا هیچ نگویید.
سعی میکنم در چند قسمت کوتاه یک زاویه از کربلای چهار را بنویسم.
قبلا در مجموعه نوشتههایی با عنوان "یلدای ۶۵" و سمفونی عشق در کانالم چیزهایی نوشتهام.
امیدوارم بتوانم ادامه بدهم.
امروز سالروز آن حادثه تلخ است
#اندیشه #اجتماعی #جنگبا فرماندهی
#محسن_رضایی#کربلای_۴ @Roshanfkrane