دوستت دارم و دانم كه تويی دشمن جانم...
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم...
غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسوایجهانم
دم به دم حلقهء اين دام شود تنگ تر و من
دست و پايی نزنم خود ز كمندت نرهانم...
سر پرشور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تو شوی فتنهء ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشكستهام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم
نكتهء عشق ز من پرس به يك بوسه كه دانی
پير اين ديرِ جهان مست كنم گر چه جوانم
گر ببينی تو هم آن چهره به روزم بنشينی
نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست
آری آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم...
#عماد_خراسانیشعر
@Roshanfkrane