#رمان#عاشقانه_مذهبی#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن#نویسنده:سیدمهدی بنی هاشمی
#قسمت_سی_و_دوم#قسمت_سی_و_سوم#سید_مهدی_بنی_هاشمی#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده#منبع👇🏻💟INsTa:mahdibani72
.
#قسمت_سی_و_دوم.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن.
.
.
.
-منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست
😢...جانبازه
😔.
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی حالتش عادی نیست
😠.
-بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...
😔😔.
که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟!
😐در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که
😑میدونستم بحث بی فایده هست
😔...اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم
😢..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید
😢...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم
😭...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه
😢...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود
😢...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود
.
مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا...
😯.
-اخه شما که حال منو نمیدونی مامان.
😢..دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه
😕.
-من حال تورو نمیدونم؟! ههه
😔😔...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم
😢.
-یعنی چی مامان؟!
😯.
-یعنی اینکه....هیچی...
😕ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد
با کلی افکار و قیافه مختلف
نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن
نمیگم مذهبی باشه یا نباشه
ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه
😕.
.
اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم
😔اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال
😕صبح شد و دلم گرفته بود
😔دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش
😢.
هیچکی نبود باهاش درد دل کنم
😔یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا
😢لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم..
.
نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!
😯چرا دیگه خودشه
😔حالا چیکار کنم
😯اروم جلو رفتم
.
-سلام
😔.
-سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟
😯.
-دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟!
.
-محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد .
-زهرا
😔نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم...
.
-این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم
.
اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم
😔.
#ادامه_دارد#سید_مهدی_بنی_هاشمی #کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده منبع👇🏻Instagram:mahdibani72
💚💌 بامــــاهمـــراه باشــید
🌹برای ادامه قسمت بعد هشتک
#ادامه را زده ادامه را بخوانید