رفیق شهیدم

#فراق
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 #فراق
📹 تازه‌ترین ترانه‌ی محمدرضا معتمدی خواننده نامی کشور؛ از زبان حاج #قاسم_سلیمانی خطاب به ایران عزیز

🔺 تهیه شده در شبکه ۳ سیما با همکاری بنیاد "مکتب حاج قاسم"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مولا_جانم

از تو هوس #نگاه دارد دل من
چشمی به در و به راه دارد دل من

تا کی به #فراق_تو صبوری؟ برگرد
آقا... به خدا گناه دارد دلـ💓 من
#برگرد

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

سلام برقطب عالم امکان☀️
#سلام_امام_زمانم

صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا

وَجه پُرنور تو از دیده نهانَست بیا

دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو

قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا

#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج

🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#سلام_امام_زمانم

🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا

🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔

#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃

#التماس_دعای_فرج

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#موزیک‌ویدئو | فراق حبیب
#پست_ویژه 👌
💛 #فراق؛ عاشقانه‌هایی برای حاج قاسم
🎶 حجت اشرف زاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 برداشتی آزاد از قطعه
"عشق بگو" با صدای رضا بهرام

#فراق؛
عاشقانه‌هایی برای حاج قاسم
۲۱ روز مانده...🖤💔
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_دوم

💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!»

دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!»

💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم #داعشی‌ها به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود می‌خواهد.

نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم می‌کرد تا پنهان شوم.

💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.

ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد.

💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های #وحشتزده‌ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!»

انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند.

💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان #جهنمی‌اش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا می‌خواستم نجاتم دهد.

در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.

💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، #ذلیلانه دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود.

موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشی‌ها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.

💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند.

رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت.

💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.

موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.

💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم.

شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم...

#ادامه_دارد
@Refighe_Shahidam313

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَه
رستگار شدم؛ رستگار شدم
پیروز شدم
من رسیدم
من بُردم...

#فراق تو با ما یک هفته شد .....
#شب_خوش
وداع
تلخ است و شیرین!

🍁 تلخ
برای او ڪه می ماند
و با غم #فراق سر میکند...

و شیرین
برا او که به #شوق وصال
می رود سوی دلــدار.....

🌹شبتون شهدایی