رفیق شهیدم

#صبر
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
#روز_دختر
بر وارثان حیا🌸 و عفت معصومی
وارثان #صبر_زینبی
و وارثان چادر فاطمی😍
مبارک باد
حجت الاسلام دارستانی
مظلومیت و صبر امیرالمومنین
بسیار زیبا و جانسوز

چرا امیرالمومنین #صبر کرد و حضرت زهرا به دفاع از #دین پرداخت؟

استاد دارستانی🌱💔
○•°•°•°•°•°•°•°•🪴💌🪴°•°•°•°•°•°•°•°•○

📌 در روایات فراوانی آمده است...
رَسُول خدا (ص) می فرماید :
مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ 🪴
هر بنده ای که چهل روز خود را برای خداوند متعال خالص گرداند چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می گردد🌱🤍
[[ بحارالأنوار 67 242 باب 54 ]]
مطلب مورد نظر در آیه 69 سوره عنکبوت نیز ذکر شده است :
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ 💖
و آنها که در راه ما (با 
#خلوص نیت) #جهاد کنند قطعا هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.🔮😇
در این آیه هم تعبیر به 
#جهاد تعبیر وسیع و مطلقی است و هم تعبیر فینا
بنا بر این هر گونه 
#جهاد و تلاشی را که در #راه_خدا و برای او و به منظور وصول به اهداف الهی صورت گیرد شامل می‌شود، خواه در طریق کسب
🔴
#معرفت باشد
🟡 یا جهاد با نفس
🟢 یا 
#مبارزه با دشمن
🟠 یا 
#صبر بر طاعت
🟣 یا 
#شکیبایی در برابر #وسوسه معصیت
🔵 یا در مسیر کمک به افراد مستضعف
⚪️ و یا انجام هر کار نیک دیگر.
کسانی که در این راهها به هر شکل و هر صورت برای خدا مجاهده کنند.. مشمول 
#حمایت و #هدایت_الهی هستند.🤗🦋
منظور از سبل در اینجا راههای مختلفی است که به سوی
#خدا منتهی می‌شود:
1⃣ راه 
#جهاد با نفس
2⃣ راه 
#مبارزه با دشمنان
3⃣ راه علم و دانش و فرهنگ
🔢 خلاصه 
#جهاد در هر یک از این راهها سبب #هدایت به مسیری است که به خدا منتهی می‌شود.💎
این وعده‌ای است که خداوند مؤکدا به همه مجاهدان راهش داده، و با انواع تاکیدات (لام تاکید و نون تاکید ثقیله) آن را مؤکد ساخته و 
#پیروزی و ترقی و موفقیت را در گرو دو چیز شمرده (#جهاد و #خلوص نیت)🎯🥇💫

#توبه
#ترک_گناه
#چله_ترک_گناه
#هشتمین_روز_خدایی_شدن

○•°•°•°•°•°•°•🪴💌🪴°•°•°•°•°•°•°•○
آرے این چنین
جوان او
در بهشت جاودانہ
روسپید بود

چون ڪه #صبر
شرمسار
صبرِ #مادر_شهید بود...

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
📣 ماه رمضان، بهار قرآن

سی روز...
سی جزء...
سی نکته قرآنی...

👌 هر روز نکاتِ کوتاه قرآنی، از یک جزءِ قرآن کریم❤️

🔻صبر و نماز🔻

قرآن کریم می‌فرماید در گرفتاریهاتون از #نماز کمک بگیرید:

🕋 وَ استَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ. (بقره/۴۵)


امام صادق (ع) درباره‌ی این آیه فرمودند:

⚡️ ما يَمنَعُ اَحَدَكُم اِذا دَخَل عَلَيهِ غَمٌّ مِن غُمُومِ الدُّنيا اَن يَتَوَضَّاَ ثُمَّ يَدخُلَ مَسجِدَهُ وَ يَركَعَ رَكعَتَينِ فَيَدعُوَ اللّه فيهِما؟
⚡️ اَما سَمِعتَ اللّه يَقُولُ:
«وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ»؟

💢 چه چيز مانع مى‌شود، كه هرگاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به سجده‌گاهِ خود برود، سپس دو ركعت #نماز بگذارد و در آن نماز، برای حلّ گرفتاریش #دعا كند؟!
💢 مگر نشنيده‌اید كه خداوند در قرآنش مى‌فرمايد: «از #صبر و #نماز کمک بگيريد»؟

📚 تفسير عياشى ج۱، ص۴۳.


☝️ هر وقت که گرفتار شدیم،😔 بجای اینکه اینهمه به این در و اون در بزنیم، و درِ خونه‌ی هر کس و ناکسی رو بزنیم، یه سر هم در خونه‌ی #خدا بریم.

🔔️ حلّ تمام مشکلاتمون به دست خداست.

👈 اونوقت این خدا، خودش فرموده در گرفتاریهاتون از #نماز کمک بگیرید. یعنی:

✔️ آدرس رو بهمون داده.😊
✔️ شاه کلید رو هم بهمون داده.🗝

☝️ خودش تو قرآنش فرموده:
تو گرفتاریهاتون به #صبر و #نماز پناه ببرید...

🌴وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة.🌴

پس وضو بگیریم، ✌️ دو رکعت #نماز بخونیم.
با #خدا حرف بزنیم و #دعا کنیم.😇


👌 #تلنگر
✔️ قدرتِ نماز رو، در رفع گرفتاری، دست کم نگیریم.

✔️ خیلی از گره‌های کورِ زندگی، با یک نمازِ خوب باز می شود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرام باشید!
این چیزهایی که شما می‌بینید، اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قلّه

دغدغه سردار #جانباز_شهید #علی_خوش_لفظ با امام خامنه ای

❇️اللهم عجل لولیک الفرج❇️

#لبیک_یا_خامنه‌ای
#صبر_استقامت
#لبنان
#الموت_لإسرائيل
#العنة_علی_الیهود

@Refighe_Shahidam313
دو شب قبل از شهادت به من زنگ زد و کمی از اوضاع کارم پرسید، با نگرانی گفتم: روح‌الله کی برمی‌گردی؟ از من خواست #صبر و تحملم را زیاد کنم و از #کودکان_سوری مظلومیت و غربت‌شان برایم گفت و اینکه نمی‌تواند ببیند کودکان در آن شرایط بد زندگی کنند و رها کند و بیاید. در آخر تماس هم نام یک‌یک نزدیکان اقوام را برد و گفت سلام به همه‌شان برسان. برایم کمی جای تعجب بود، چون همیشه می‌گفت سلام به همه برسان، اما این بار نام تک‌تک را برد، هر لحظه دلهره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد و در آخر از من خواست تا به همه سلام برسانم و یکی‌یکی نام برد. خیلی کم پیش می‌آمد که از من بخواهد تا به تک‌تک اقوام و نزدیکان سلامش را برسانم و این آخرین تماس تلفنی من و روح‌الله بود و از آن شب به بعد، اضطراب و نگرانی هم‌نشین همه دقایق زندگی من شد.

@Refighe_Shahidam313
💠عشق به فرزند یا شهادت؟

🔹خیلی #مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟ »

🔸خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی #عشقش به حضرت زینب(س)بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول #صبر میکرد بچه اش به دنیا می آمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد و برای #دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفت سوریه...

🔹حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه #زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره #بارداری_ام بود و روزهای سختی را میگذراندم.

🔸به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه » گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)و از خانم خواسته ام به شما سر بزند...

🔹«میثم نجفی» مدافع حرم حضرت زینب(س)که در شهر حلب سوریه مجروح شده بود، پس از چند روز #کما در 13 آذر 93 به آرزویش که #شهادت بود رسید.

#شهید_میثم_نجفی🌷
شادی روحش #صلوات
#سبک_زندگی شهدا
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_سوم

💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این #خمپاره‌ها فرشته مرگم باشند، اما نه!

من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.

💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.

زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد.

💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.

چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد.

💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»

شاید #داعشی‌ها خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.

💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.

البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.

💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد.

تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های #آمرلی تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد.

💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار می‌کرد.

اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر می‌برید.

💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند.

گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد.

💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد.

همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.

💠 چطور می‌توانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.

روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.

💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.

دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند.

💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد.

پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید.

💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.

دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Refighe_Shahidam313
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هجدهم

💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»

توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.

💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.

نمی‌دانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است.

💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»

از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»

💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت می‌سپرم!»

از #توسل و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»

💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.

از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.

💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟»

دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.

💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند.

من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»

💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»

از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.

💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های #تشنه‌اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.

به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید.

💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.

یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!»

💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.

از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...


#ادامه_دارد
@Refighe_Shahidam313

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
خداجان!!!
دوست دارم یک بار تمام آیاتے از قرآن را که "صبر"دارند، بخونم...

بخونم و ببینم نمرۀ چند میگیرم از کلامتــ در درس #صبر...
صبر بر نادانسته‌ها...
صبر بر تأخیرهاااا...
صبر بر از دستــــ دادن‌ها...
صبر بر ...
رفیق شهیدم
Photo
بسم رب الشهدا و الصدیقین

با یاری #خدا و #توسل به اهل بیت (ع) این #وصیت_نامه را می نویسم,
انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود.

سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند.
من خاک پای #شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از #اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند.
خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.

بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی #صبر و استقامت در #کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند.

هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از #حضرت_علی_اکبر (ع) و #یا_حضرت_زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید.
هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.

از خواهران و خانواده ای آنها طلب #حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.

در کفنم یک #سربند یا حسین (ع) و #تربت_کربلا قرار بدهید.
تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.

هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط #اجتماعی
#اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.

#امر_به_معروف و #نهی_از_منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.

این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله

مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر

چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم

سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام

سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم

#اللهم_الرزقنا_شفاعه_الحسین_یوم_الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)

#بسیجی #حسین_معز_غلامی
#وصیتنامه

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
 #چادرم را #کفن پسرم کردم
آنجا آب و کفن و حتی کسی برای #غسل دادن نبود! پسرم را درون چادر پیچیدم و #مهر_کربلا را خرد کردم و به سر و رویش مالیدم؛ هنگام گذاشتن وی در داخل #قبر گفتم حلالم کن مادر، ببخش اینجا گذاشتم و سپس علیه دموکرات ها #شعار دادم.

 یوسف #حجاب را همانند خون‌ شهید می دانست
رعایت حجاب و‌ حفظ آن از ‌سفارش های این شهید بود؛ وی معتقد بود حجاب همانند #خون_شهید با ارزش بوده و دشمن به دنبال این است که حجاب نباشد. اگر حجاب نباشد #بی_عفتی زیاد شده و #‌جوانان #منحرف می شوند.
یوسف من کمتر غذا می خورد و به دیگران کمک می کرد. حتی لباس نو خود را به افراد #فقیر می داد و محله محرومی را شناسایی کرده بود و ‌همواره به آنان رسیدگی می کرد.
همواره حرف های امام را محور فعالیت های خود قرار می داد؛ #ولایت پذیر بود چنانکه دموکرات ها از او خواستند به امام و #انقلاب توهین کند تا آزاد شود اما این #ذلت را قبول نکرد.
وی تاکید داشت که اگر #حلال و‌ #حرام رعایت نشود، #خون_شهدا #گریبانگیر خواهد شد. آه مادران شهید ‌زنان #بدحجاب را خواهد گرفت.

#وصیت_نامه
#مادر_شهید
#صبر
#صبوری
#عزت
#حجاب

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#مظلومترین_مادر_دنیا

#مادر_شهیدی_که_فرزندش_را_با_دستان_خودش_به_خاک_سپرد
#قامت #خمیده اش تفسیر هزاران #درد و #رنج و مصیبتی است که تحمل کرده اما خم به ابرو نیاورده؛ #شجاعت و #غیرت هنوز در چشمانش موج می زند و نگاهش حکایت ستم هایی است که در سال های اولیه #انقلاب از سوی #دشمنان بر مردم #آذربایجان_غربی تحمیل شد.
چادرم را کفن فرزندم کردم
تفسیر #صبر و‌ #غیرت «#فیروزه_شجاعی» در ظرف واژه ها نمی گنجد و جمله ها توان بیان دلاوری هایش را ندارد؛ #تاریخ در برابر صبر و شکیبایی او انگشت حیرت به دهان گرفته و سخنان بی بی شهید «یوسف داورپناه» که مظلوم ترین مادر شهید کشور به شمار می رود، حیرت انگیز است.
حکایت مبارزه تا ترور و شهادت یوسف توسط دموکرات های بی رحم نیز مظلومیت این مادر را به تصویر می کشد؛ مادری که با دستان خود پیکر پاک فرزندش را بدون کفن به خاک غربت سپرد.
#شهید
#شهادت
#ترور
#مظلوم
#مادر
#معرفی_شهید
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄