راه جنت از طریق سنت

#قصه
Channel
Logo of the Telegram channel راه جنت از طریق سنت
@Rasoli88Promote
10.83K
subscribers
895
photos
152
videos
113
links
انسانیت بالاترین درجه کمال است هماهنگی به همرای بنده @Rasooly869
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (193)


از سوی دیگر، قریشیان، وقتی بامداد فردای آن شب از اجرای توطئه یقین پیدا کردند که رسول‌خداﷺ از مکه بیرون رفته‌اند، به یکباره دیوانه شدند. نخستین کاری که در این ارتباط انجام دادند آن بود که علی را کتک زدند و او را بسوی کعبه کشانیدند، و ساعتی بازداشت کردند، شاید از طریق وی خبری از آن دو نفر پیدا کنند.
از طریق علی به نتیجه‌ای نرسیدند. بسوی خانۀ ابوبکر رفتند و دق‌الباب کردند. اسماء بنت ابی‌بکر در را باز کرد. به او گفتند: پدرت کجاست؟ گفت: نمی‌دانم به خدا پدرم کجاست! ابوجهل که مرد بدخوی و پلیدی بود دست بلند کرد و آن چنان به صورت اسماء سیلی زد که گوشواره از گوش وی افتاد.
رؤسای طوایف قریش در یک جلسۀ فوق‌العاده فوری تصویب کردند که تمامی وسائل ممکن را برای دستگیری آن دو مرد به کار گیرند. همۀ راه‌های اطراف مکه را به شدت تحت مراقبت مسلحانه قرار دادند، و جایزۀ سنگینی به میزان یکصد ناقه در ازای تحویل هر یک از آن دو نفر به قبیله قریش زنده یا مرده قرار دادند، آورنده هر که خواهد باشد.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (192)


دو یار غار
وقتی به غار رسیدند، ابوبکر گفت: به خدا شما داخل نمی‌شوید تا من پیش از شما داخل شوم، و اگر خطری در غار پیش آید به من اصابت کند نه به شما. داخل غار شد، و غار را رُفت و روب کرد. در کنار غار سوراخی را مشاهده کرد، پیراهن خود را درید و آن سوراخ را پر کرد. دو سوراخ دیگر باقی ماند. دو پای خویش را در آن‌ها قرار داد، آنگاه به رسول‌خداﷺ گفت: داخل شوید! رسول‌خداﷺ داخل شدند و سرشان را در آغوش ابوبکر نهادند و خوابیدند. پای ابوبکر را جانوری از داخل آن سوراخ گزید. اما وی از جای خود حرکت نکرد، مبادا رسول‌خداﷺ بیدار شوند. اشک‌های وی بر صورت رسول‌خداﷺ چکید. گفتند: «مَا لَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ؟» چه خبرت است، ابابکر؟ گفت: مرا گزیده‌اند، پدرم به فدای شما باد! رسول‌خداﷺ آب دهان زدند و از آسیب آن جانور رهایی یافت.
سه شب در آن غار مخفی شدند، شب جمعه و شب شنبه و شب یکشنبه. عبدالله پسر ابوبکر نیز با آنان درون غار به سر می‌برد. عایشه گوید: وی جوانی با معرفت وخوش برخورد بود، از نزد آنان سحرگاه به بیرون می‌خزید و به هنگام صبح همراه دیگر قریشیان در مکه از خواب بیدار می‌شد، چنانکه گویی شب را در مکه به صبح رسانیده است، و هر خبر و اثری از نقشه‌ها و نیرنگ‌های قریش پیدا می‌کرد به ذهن می‌سپرد، و شب هنگام وقتی تاریکی همه جا را فرا می‌گرفت، برای رسول‌خداﷺ و ابوبکر خبر می‌آورد. عامربن فُهَیره- بردۀ آزاد شده ابوبکر- نیز گلۀ گوسفندی را که داشت در اطراف غار می‌چرانید، و چون ساعتی از وقت عشاء می‌‌گذشت، آن گوسفندان را به طرف غار می‌برد. از شیر آن گوسفندان که در واقع از آن خودشان بودند می‌نوشیدند و شب را به آرامش سپری می‌کردند، تا وقتی که سحرگاه می‌شد و عامربن فهیره گوسفندانش را صدا می‌زد. وی این کار را در این سه شب مرتباً انجام داد. وقتی که سحرگاهان عبدالله‌بن‌ابی‌بکر راهی مکه می‌شد، عامر نیز گوسفندانش را به دنبال عامر روی ردّ پاهای او می‌چرانید تا کسی متوجه رد پای وی نشود.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما
#خورشید_نبوت (191)


در غار ثور
رسول‌خداﷺ خانۀ خود را در مکّه در شب بیست و هفتم ماه صفر سال چهاردهم بعثت- مطابق با 12 یا 13 سپتامبر 622 میلادی - ترک کردند، و به خانۀ رفیقشان ابوبکر؏ که بیش از هرکس دیگر امین آن‌حضرت و محرم راز ایشان در امور مالی و غیره بود، رفتند. خانۀ وی را نیز از در پشت خانه ترک کردند، و شتابان پیش از طلوع فجر از مکه خارج شدند.
پیامبراکرمﷺ می‌دانستند که قریشیان با جدیت هرچه تمام‌تر در پی ایشان خواهند آمد. به همین جهت، راه اصلی مدینه را که به سمت شمال بود، و در وهلۀ اول به نظر هر کسی می‌رسید، وانهادند، و راهی را که درست نقطۀ مقابل آن در سمت جنوب مکه بود در پیش گرفتند، که به سوی یمن می‌رفت. این راه را تا حدود پنج میل طی کردند تا به کوهی معروف به کوه ثور رسیدند که کوه بلندی بود، و راه ناهمواری داشت و صعب‌العبور و سنگلاخ بود، چنانکه پاهای رسول‌خداﷺ را مجروح ساخت. بعضی نیز گفته‌اند که ایشان در این مسیر بر روی کنارۀ پاهایشان راه می‌رفتند، تا ردّ پای خودشان را گم کنند، و درنتیجه پاهای ایشان زخمی شد. به هر حال، در بالای کوه، ابوبکر ایشان را بر دوش خود حمل کرد، و پیوسته ایشان را به خود می‌چسبانید، تا به غاری در قلّۀ کوه رسیدند که درتاریخ به «غار ثور» شهرت یافته است.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (190)


عزیمت پیامبر اکرم
قریشیان، با آن همه آگاهی و بیداری و هشیاری که در کارشان داشتند در مقام اجرای نقشۀ شومشان شکست فاحشی خوردند. رسول‌خداﷺ از خانه خارج شدند، حلقه محاصره آنان را شکستند، و مشتی سنگریزه برداشتند، و بر سر و روی آنان پاشیدند. خداوند دیدگان آنان را نسبت به آن حضرت کور کرده بود، و آنان پیغمبراکرمﷺ را نمی‌دیدند و ایشان این آیۀ شریفه را تلاوت می‌کردند:
﴿وَجَعَلْنَا مِنۢ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّٗا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّٗا فَأَغْشَيْنَٰهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ٩﴾ [یس: 9].
«و قرار دادیم روبروی ایشان سدّی را، و پشت سر ایشان سدّی را، و پرده‌ای بر سر و روی ایشان افکندیم، از این رو آنان نمی‌بینند».
بر سر یکایک ایشان خاک ریختند، و راهی خانه ابوبکر شدند. از آنجا نیز، از در اضطراری پشت خانه ابوبکر شبانه خارج شدند، و رفتند تا به غار ثور بر سر راه مکه به یمن رسیدند.
محاصره کنندگان همچنان منتظر رسیدن ساعت صفر بودند. اندکی قبل از فرا رسیدن ساعت موردنظر، باخت و شکست خودشان را دریافتند. مردی را که پیش از آن با آنان نبود، دیدند که بر درِ خانه ایستاده است. گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: محمد! گفت: باختید و زیان کردید! به خدا وی از کنار شما گذشت، و بر سر و رویتان خاک و سنگریزه پاشید، و به دنبال کار خودش رفت! گفتند: به خدا او را ندیدیم! از جای خود برخاستند و خاک‌ها و سنگریزه‌ها را از سر و رویشان می‌تکانیدند.
در عین حال، از سوراخ در خانه سرک کشیدند و علی را دیدند. گفتند: به خدا، این محمد است که خوابیده است! بُرد مخصوص او هم روی پیکر و سر و صورت او کشیده شده است! از آنجا تکان نخوردند تا صبح شد. علی از بستر آن حضرت برخاست. کار از کار گذشته بود! سراغ رسول‌خداﷺ را از او گرفتند. گفت: اطلاعی از ایشان ندارم!.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (189)


برگزیدگان قریش یقین و اطمینان کامل داشتند که توطئۀ پست و زبونانۀ ایشان موفقیت‌آمیز خواهد بود، تا جایی که ابوجهل، سرمست و مغرور، خطاب به یارانش که خانه را محاصره کرده بودند، از روی مسخره و استهزا می‌گفت: محمد ادعا می‌کند که اگر شما تابع دین و آئین او بشوید پادشاه عرب و عجم خواهید شد، وانگهی پس از آنکه مردید، برانگیخته خواهید شد، و برای شما باغ‌هایی همانند باغ‌های اردن قرار خواهد داد، امّا اگر چنین نکردید، سرهای شما را از تن جدا خواهد کرد، وانگهی پس از آنکه مردید، برانگیخته خواهید شد، و برای شما آتشی فراهم خواهند کرد و شما را در آن خواهند سوزانید!.
قرار اجرای توطئه قریش، پس از نیمه شب، هنگام خروج پیامبراکرمﷺ از خانه بود. آنان بیدار نشسته بودند و رسیدن ساعت صفر را انتظار می‌کشیدند. اما خدا بر کار خویش چیره است، زمام امور آسمان و زمین در دست اوست، هر کار که بخواهد می‌کند، همگان را پناه می‌دهد، ولی هیپکس نمی‌‌تواند کسی را بر علیه او پناه دهد! خداوند همان کاری را کرد که بعدها برای رسول‌اکرمﷺ بازگفت:
﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَۚ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيْرُ ٱلْمَٰكِرِينَ٣٠﴾ [الأنفال: 30].
«و آن هنگام که کفّار مکه برای تو با هم توطئه می‌کردند که تو را دربند و زندانی کنند، یا به قتل برسانند، یا از مکه اخراج کنند، آنان توطئه مکارانه می‌کردند، خدا نیز با آنان مکر می‌کرد، و خداوند بهترین مکر کنندگان است!».

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (188)


محاصرۀ خانۀ پیامبر
تبهکاران بزرگ قریش نیز تمامی ساعات باقی مانده از روز را به طور سرّی سرگرم آماده شدن برای اجرای نقشۀ طراحی شده‌ای بودند که صبح آن روز مورد تصویب پارلمان مکّه قرار گرفته بود، و برای این منظور یازده تن از سران و بزرگان قریش انتخاب شده بودند، عبارت از: 1 )ابوجهل بن هشام، 2) حَکَم بن ابی العاص، 3) عُقبه بن ابی مُعیط، 4) نضربن حارث، 5) امیه بن خَلَف، 6) زَمعه بن اسود، 7) طعیمه بن عدی، 8) ابولهب، 9) اُبّی بن خَلَف، 10) نُبَیه بن حجّاج، 11) منبه بن حجاج.
عادت رسول‌خداﷺ چنان بود که اوائل شب پس از نماز عشا می‌خوابیدند، و پس از نیمه شب به مسجدالحرام می‌رفتند و در آنجا نماز شب می‌خواندند. آن شب، علی کرم الله وجهه را فرمودند که در بستر ایشان بخوابد.
همین‌که پاسی از شب گذشت، و همه جا آرام گرفت، و مردم در خانه‌هایشان به خواب رفتند، آن یازده نفری که نامشان برده شد، پنهانی بسوی خانۀ پیامبراکرمﷺ آمدند، و بر در خانه کمین نشستند. به گمان ایشان حضرت رسول‌اکرمﷺ در خانه خوابیده بودند، و هنگامی که از خواب برخیزند و بخواهند از خانه خارج شوند، بر سر ایشان خواهند ریخت و نقشۀ خودشان را اجرا خواهند کرد.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (187)


نبی‌اکرمﷺ در گرماگرم آفتاب نیمروز، هنگامی که مردم در خانه‌هایشان استراحت می‌کنند، به سراغ ابوبکر؏ رفتند تا با او ترتیب هجرت را بدهد. عایشه؏ گوید: در آن اثنا که ما در خانۀ ابوبکر به هنگام گرمای شدید ظهر نشسته بودیم، کسی آمد و به ابوبکر گفت: رسول‌خداﷺ نقاب بر چهره آمده‌اند! در وقت و ساعتی که معمولاً به سراغ ما نمی‌آمدند! ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدای ایشان باد! به خدا در این وقت و ساعت ایشان نیامده‌اند مگر برای امری بسیار مهم! عایشه؏ گوید: رسول‌خداﷺ آمدند و استیذان فرمودند. ابوبکر به ایشان اذن دخول داد. داخل شدند. آنگاه به ابوبکر گفتند: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَك» اطرافیانت را بیرون کن! ابوبکر گفت: اینان خانوادۀ خود شما هستند، پدرم فدای شما باد ای رسول‌خدا! گفتند: «فَإِنِّى قَدْ أُذِنَ لِى فِى الْخُرُوجِ» حال که چنین می‌گویی، به من اذن خروج داده شده است! ابوبکر گفت: همسفری، پدرم فدای شما باد، رسول خدا؟ رسول‌خداﷺ فرمودند: آری!.
آنگاه با وی طرح هجرت را هماهنگ کردند و به منزل خودشان بازگشتند، و منتظر شدند تا شب فرا رسید. در طول روز، مانند همیشه کارهای روزانۀ خود را پی گرفتند، تا کسی پی نبرد به اینکه ایشان دارند برای هجرت یا هر مسئلۀ خاصّ دیگری آماده می‌شوند، تا خودشان را از اجرای تصمیم قریش دور سازند.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (186)


فصل دوازدهم:
هجرت پیامبر
تدبیر خداوند سبحان
جلسۀ ویژه و حسّاس دارالندوۀ قریش که در ارتباط با تصمیم‌گیری راجع به نحوۀ برخورد با پیامبراکرمﷺ تشکیل شد، طبیعی بود که به کلّی سرّی باشد، و در ظاهر هیچگونه حرکتی متفاوت با تحرکات روزمرّه و معمول همیشگی صورت نگیرد، تا کسی نتواند احساس توطئه و خطر کند، یا به ذهن کسی برسد که پیچیدگی خاصّی پیش آمده و دلالت بر شری دارد. این مکر قریش بود. امّا، از آنجا که خداوند سبحانه و تعالی را هدف اجرای مکر و نیرنگ خویش قرار داده بودند، از راهی که به هیچ‌وجه قریشیان نتوانند به آن پی ببرند، دستشان را رو کرد!.
جبرئیل؏ وحی الهی را بر نبی‌اکرمﷺ فرود آورد، و آن حضرت را از توطئۀ قریش با خبر ساخت، و به ایشان باز گفت که خداوند به ایشان اذن خروج از مکه را داده، و زمان هجرت را نیز برای آن حضرت مشخص گردانیده، و طرح پاتک زدن به قریش را نیز برای آن حضرت تبیین فرموده و گفته است: امشب بر بستری که هر شب در آن می‌خوابیدی نخواب!.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (185)


پس از آنکه پارلمان قریش این دو پیشنهاد را رد کرد، پیشنهاد تبهکارانه و ظالمانۀ دیگری تقدیم پارلمان شد که همۀ اعضاء به اتفاق آراء آن را تصویب کردند. ارائه کنندۀ این طرح، تبهکار بزرگ مکّه ابوجهل‌بن هشام بود. ابوجهل گفت: به خدا، من دربارۀ او رأیی دارم که گمان نمی‌کنم تاکنون به ذهن شما رسیده باشد! گفتند: ای اباالحکم! آن چیست؟ گفت: رأی من اینست که از هر طایفه‌ای مرد جوان و چابکی را که شریف و با اصل و نسب باشد برگیریم، آنگاه به هر یک از این مردان جوان یک شمشیر برّان بدهیم، آنگاه همه با هم به سوی او بروند و همزمان شمشیرها را بر پیکر او فرود آرند، و او را با همان یک ضربه به قتل برسانند، و ما از شرّ او آسوده شویم! اگر چنین کنند، خون وی درمیان همۀ طوایف قریش توزیع می‌شود، و بنی‌عبد مناف هرگز نخواهد توانست با تمامی طوائف قوم و قبیلۀ خودشان بجنگند، درنتیجه به گرفتن دیه رضایت می‌دهند، ما نیز دیۀ قتل او را می‌پردازیم!.
آن پیرمرد نجدی گفت: حرف آخر همین است که این مرد گفت. این است آن رأیی که رأی دیگری جز آن کارساز نیست! پارلمان مکه این پیشنهاد ظالمانه را به اتفاق‌آراء تصویب کرد، و نمایندگان طوایف مختلف قریش به خانه‌هایشان بازگشتند، و تصمیم داشتند که هرچه زودتر این قرار صادره از دارالندوه را به مرحلۀ اجرا دربیاورند.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (184)


رأی ظالمانۀ دارالندوه به قتل پیامبر
زمانی که نمایندگان طوایف قریش طبق قرار قبلی به دارالندوه آمدند، ابلیس در زی پیرمردی با وقار که عبای ضخیمی بر دوش داشت، سر راه را بر آنان گرفت و بر درِ دارالندوه ایستاد. گفتند: آقا چه کسی هستند؟! گفت: پیرمردی از اهل نجد، با خبر شده که شما برای چه کاری گردهم می‌آیید، آمده است تا سخنان شما را بشنود، و چه بسا رأی و نظر و خیرخواهی او نیز برای شما بی‌فایده نباشد! گفتند: چنین باشد، داخل شو! ابلیس نیز همراه آنان داخل شد.
وقتی که جلسه رسمیت پیدا کرد، ارائۀ پیشنهادات و راه‌حل‌ها آغاز گردید، و گفتگوی اعضای جلسه بسیار به طول انجامید. ابوالاسود گفت: از میان خودمان او را اخراج می‌کنیم و از سرزمین خودمان وی را تبعید می‌کنیم، و کاری نخواهیم داشت که به کجا می‌رود، و چه بر سرش می‌آید، ما کار خودمان را درست کرده‌ایم و اتّحاد و الفت پیشین ما برقرار شده است!.
آن پیرمرد نجدی گفت: نه به خدا، این رأی برای شما کارساز نخواهد بود! ندیده‌اید که چه بیان زیبا و نیکویی دارد و از چه نطق شیوایی برخوردار است، و با آنچه می‌آورد و می‌خواند، چگونه دل‌های مردان را از جای می‌کند؟! به خدا، اگر چنین کنید، ایمن نخواهید بود از اینکه وی بر قبیله‌ای از قبائل عرب وارد شود، و آنان پیرو او شوند، و آنان را بر علیه شما راه بیاندازد، و به اتفاق آنان بر سرزمین شما بتازد، آنگاه هرچه خواهد با شما بکند! دربارۀ او طرح دیگری جز این بیاندیشید.
ابوالبَختری گفت: وی را غُل و زنجیر کنید و زندانی‌اش کنید و در به روی او ببندید، آنگاه انتظار بکشید تا وی به سرنوشت شاعران دیگری که پیش از وی بوده‌اند، امثال زهیر و نابغه و دیگر شعرای پیشین که مرگ به سراغ همۀ آن‌ها آمده است، دچار گردد.
آن پیرمرد نجدی گفت: نه بخدا، این رأی برای شما کارساز نخواهد بود! به خدا، اگر او را زندانی کنید، چنانکه می‌گویید، خبر زندانی شدن او از آن سوی دری که شما بر روی او بسته‌اید به یارانش می‌رسد، و دیری نمی‌پاید که بر سر شما می‌ریزند، و او را از دست شما خلاص می‌سازند، آنگاه با شما به نبرد برمی‌خیزند تا بالاخره بر شما چیره شوند! این رأی به درد شما نمی‌خورد، فکر دیگری بکنید.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (183)


روز پنجشنبه 26 ماه صفر سال چهاردهم بعثت، مطابق با 12 سپتامبر 622 میلادی، یعنی تقریباً دو ماه و نیم پس از بیعت عَقَبۀ کُبری، پارلمان مکّه موسوم به «دارالندوه» حساس‌ترین و سرنوشت‌سازترین جلسۀ خود را در نخستین ساعات روز تشکیل داد.و همگی نمایندگان قبائل قریش در این جلسه حضور به هم رسانیدند، تا طرح قاطع و تعیین کننده‌ای را بررسی کنند که بتوانند هرچه سریعتر پرچمدار دعوت اسلام را از پای دربیاورد، و برای همیشه روزنه‌های تابش انوار مبارک آن حضرت را مسدود گرداند! چهره‌های برجسته شرکت کننده در این جلسۀ حسّاس و تاریخی که از نمایندگان طوایف قریش تشکیل گردیده بود، عبارت بودند از:
1) ابوجهل بن هشام از طایفۀ بنی مخزوم،
2 و 3 و4) جُبیربن مُطعِم، طُعَیمه بن عَدی، حارث بن عامر، از طایفۀ بنی نَوْفَل بن عبدمناف،
5 و 6 و 7) شیبه و عُتبه پسران ربیعه، و ابوسفیان بن حرب، از طایفۀ بنی‌عبد شمس بن عبد مناف،
8) نضربن حارث، از طایفۀ بنی عبدالدار،
9 و 10 و 11) ابوالبَختَری بن هشام، زمعه بن اَسوَد، و حکیم بن حِزام، از طایفۀ بنی‌اسد بن عبدالعزّی،
12 و 13) نُبیه و مُنبه، پسران حجّاج، از طایفۀ بنی سهم،
14) اُمیه بن خلف، از طایفۀ بن جُمَع.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (182)

علاوه بر این، به موقعیت استراتژیکی مدینه که بر سر شاهراه بازرگانی یمن- شام، متصل به ساحل بحراحمر قرار گرفته است، توجّه داشتند. اهل مکّه سالانه به میزان ربع میلیون دینار طلا در سرزمین شام تجارت می‌کردند، گذشته از فعالیت‌های بازرگانی اهل طائف و مناطق دیگر، و معلوم است که برقراری این روابط تجاری منوط و مشروط به استقرار امنیت و آرامش در آن راه مهم بازرگانی بود.
با این ترتیب، می‌توان دریافت که تمرکز یافتن دعوت اسلام در یثرب و رویارویی اهل یثرب با مکّیان تا چه اندازه می‌توانسته است برای قریشیان خطرناک بوده باشد.
مشرکان مکّه، جدّی بودن خطری را که از هر جهت کیان اقتصادی و اجتماعی ایشان را تهدید می‌‌کرد، به شدّت احساس کرده بودند. از این رو، می‌کوشیدند تا مؤثّرترین شیوه را برای دفع این خطر بزرگ که تنها منشأ آن پرچمدار دعوت اسلام حضرت محمدﷺ بودند، شناسایی کنند و پیش گیرند.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (181)


در پارلمان قریش
مشرکان مکه، زمانی که دیدند یاران رسول‌خداﷺ یکی پس از دیگری، گروه گروه بار سفر بستند، و از مکه خارج شدند، و با زنان و فرزندان و مال و منالشان به اوس و خزرج پیوستند، سخت اندوهگین و افسرده و پریشان شدند، و به طرز بی‌سابقه‌ای، همگی آنان را دچار اندوه و حسرت و افسوس گردانید، و یک خطر واقعی و جدّی و بزرگ را در برابر خودشان مجسم یافتند که موقعیت اقتصادی مکه، و کیان و ثَنیت آنان را به شدّت تهدید می‌کرد.
قریشیان نیک می‌دانستند که شخصیت حضرت محمدﷺ تا چه اندازه از قوّت تأثیر و جاذبۀ معنوی برخوردار است، و آن حضرت تا چه حدّ در راستای رهبری و ارشاد توانمندند، و یاران ایشان تا چه میزان صاحب اراده و اهل استقامت و آمادۀ فداکاری در راه اهداف ایشان‌اند. همچنین، از قدرت و مکنت اوس و خزرج با خبر بودند، و خوب می‌دانستند که عقلای این دو طایفه شیفتۀ صلح و سازش و آسایش و آرامش و آمادۀ کنار گذاشتن کینه‌ها و دشمنی‌هایند، به خصوص، بعد از آنکه تلخی و مرارت جنگ‌های خانگی را سال‌های سال چشیده‌اند.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (180)


این بود سه نمونه از عکس‌العمل مشرکان، وقتی که با خبر می‌شدند مسلمانان قصد هجرت به مدینه را دارند. امّا، به رغم این خشونت‌ها و بی‌رحمی‌ها، مردم فوج فوج، پیاپی به مدینه سرازیر شدند، به گونه‌ای که دو ماه و چند روز پس از بیعت عَقبۀ کبری، از مسلمانان تنها سه تن در مکه مانده بودند! شخص رسول‌خداﷺ و ابوبکر و علی، که آن دو نیز به دستور پیامبراکرمﷺ در مکه مانده بودند. چندتن دیگر نیز در بند مشرکان مکه بودند. پیغمبراکرمﷺ هم ساز و برگ سفر آماده کرده بودند و منتظر فرمان خداوند برای خروج از مکه بودند. ابوبکر نیز ساز و برگ سفر مهیا کرده بود.
* بخاری از عایشه روایت کرده است که گفت: رسول‌خداﷺ به مسلمانان گفتند:
«إِنِّى أُرِيتُ دَارَ هِجْرَتِكُمْ ذَاتَ نَخْلٍ بَيْنَ لاَبَتَيْنِ».«هجرتگاه شما را به من نشان داده‌اند، درختان خرما فراوان دارد، و میان دو کوه دارای سنگ‌های سیاه قرار گرفته است!».
از این رو، هر یک از مسلمانان که آهنگ مهاجرت می‌کرد، به سوی مدینه رهسپار می‌شد. تمامی مسلمانانی که به سرزمین حبشه مهاجرت کرده بودند نیز بازگشتند و به مدینه رفتند. ابوبکر نیز آمادۀ سفر به مدینه بود. رسول‌خداﷺ به او فرمودند:
«عَلَى رِسْلِكَ، فَإِنِّى أَرْجُو أَنْ يُؤْذَنَ لِى». «منتظر باش، که من نیز امیدوارم به من اذن داده شود!».
ابوبکر در پاسخ ایشان گفت: آیا واقعاً چنین انتظار دارید، پدرم فدای شما باد؟! فرمودند: آری! امّا، ابوبکر شکیبایی ورزید تا همسفر رسول‌خداﷺ گردید، و مدت چهار ماه دو شتر راهوار را با برگ سمر [که خوراک مرغوبی برای شتر بود] علوفه می‌داد و در انتظار تصمیم پیامبراکرمﷺ بر مهاجرت بسر می‌بُرد.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (179)

3. عمربن خطّاب و عیاش بن ابی‌ربیعه، و هشام بن عاص‌بن وائل در محلی به نام تناضُب، بالا دست سَرِف با هم قرار گذاشتند، که صبح هنگام آنجا گردهم آیند، و با هم به مدینه مهاجرت کنند. عمر و عیاش با یکدیگر دیدار کردند، اما، هشام را نگذاشتند نزد آن دو بیاید.
وقتی عمر و عیاش به مدینه وارد شدند و در قباء منزل کردند، ابوجهل و برادرش حارث نزد عیاش آمدند. این سه تن از یک مادر بودند، و مادرشان اسماء بنت مُخَرِّبَه بود. آن دو به عیاش گفتند: مادرت نذر کرده است که شانه به سر نزند، و در تابش آفتاب به زیر سایه نرود، تا تو را ببیند! عیاش به حال مادرش رقت کرد. عمر گفت: ای عیاش، به خدا این جماعت تنها هدفشان این است که تو را از دینت بازدارند، از آنان برحذر باش! به خدا، هرگاه شپش مادرت را آزار دهد، سرش را شانه خواهد کرد، و هرگاه آفتاب مکه او را آزار دهد، زیر سایه خواهد رفت! عیاش اصرار ورزید که با آن دو نفر بازگردد تا سوگند مادرش را راست گرداند. عمر به او گفت: حال که می‌خواهی این کار را بکنی دست کم این ناقۀ مرا بگیر، ناقۀ نجیب و راهواری است.به گُرده‌اش بچسب، و هرگاه از سوی این جماعت احساس خطر کردی، به کمک آن خودت را از مهلکه نجات بده!.
بر آن ناقه سوار شد و همراه آن دو به راه افتاد. در بین راه، ابوجهل به او گفت: ای پسر مادر من، به خدا این شتر من از راه مانده است، مرا ردیف خودت بر این ناقه‌ات سوار نمی‌کنی؟! گفت: چرا! آنگاه شترش را خوابانید، آن دو نیز شترانشان را خوابانیدند، تا ابوجهل جابه‌جا شود و بر ناقۀ وی سوار شود. همین‌که پاهایشان به زمین رسید، بر او حمله بردند، و او را دربند کردند و بر پشت ناقه بستند. آنگاه، به هنگام روز او را دست و پا بسته وارد مکه کردند، و گفتند: ای اهل مکه! این چنین با مردان ابله و نابخردتان عمل کنید! همچنانکه ما با این مرد ابلهمان رفتار کردیم.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (178)


2. صُهَیب بن سنان رومی پس از رسول‌خداﷺ مهاجرت کرد. وقتی آهنگ هجرت به مدینه کرد، کفّار قریش به او گفتند: تو در زی درویشی بینوا نزد ما آمدی، و در کنار ما دارایی تو بسیار گردید، و به جاهایی رسیدی که رسیدی، حال، می‌خواهی هم جانت را خلاص کنی و بروی، و هم اموالت را ببری؟ به خدا چنین چیزی شدنی نیست! صهیب در پاسخ آنان گفت: اگر اموالم را به شما واگذارم، نظرتان چیست؟ آیا می‌گذارید بروم؟! گفتند: آری! گفت: من همۀ اموال و دارایی‌ام را به شما واگذار کردم! این خبر به رسول‌خداﷺ رسید! فرمودند: «ربح صهيب! ربح صهيب!» صهیب سود سرشاری برد! صهیب سود سرشاری برد!.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (177)


1. یکی از نخستین مهاجران، ابوسلمه بود. وی یکسال پیش از بیعت عقبۀ کبری بنا به روایت ابن‌اسحاق با همسرش و پسرش بنای مهاجرت نهاد. وقتی که تصمیم بر خروج از مکه گرفت خویشاوندان همسرش به او گفتند: در مورد جان خودت ما حریف تو نشدیم که آن را برایت حفظ کنیم، امّا راجع به این زن که خویشاوند ما است چه فکری می‌کنی؟ چرا باید بگذاریم او را سرگردان بیابان‌‌ها و آوارۀ سرزمین‌های دور گردانی؟! همسرش را از او بازگرفتند. خاندان ابوسلمه نیز، به دفاع از پسرش که مردی از خاندانشان محسوب می‌گردید، برآشفتند و گفتند: نمی‌گذاریم- حالا که شما همسر فرزند ما از او جدا ساختید- پسرمان را نیز با او ببرید! بر سرِ بردن پسربچه کشمکش بسیار کردند و بالاخره دست وی را از دست آنان خلاص کردند، و او را با خود بردند. به این ترتیب، ابوسَلَمه یکّه و تنها راهی مدینه شد.
امّ‌سلمه؏ پس از رفتن شوهرش و گم شدن فرزندش، هر روز صبح سر به صحرای مکه می‌گذاشت و تا شام می‌گریست، و بر این منوال، یکسال گذرانید. یکی از خویشاوندانش به حال او رقّت کرد و گفت: نمی‌خواهید بگذارید این زن بیچاره برود؟! میان او و شوهر و فرزندش جدایی افکنده‌اید! به او گفتند: اگر می‌خواهی به همسرت ملحق شو! امّ‌سلمه پسرش را نیز از سرپرستانش بازگرفت و آهنگ سفر به مدینه کرد. سفری که عبارت بود از طی مسافتی در حدود پانصد (500) کیلومتر، از لابلای کوه‌های سر به فلک کشیده، و دره‌های خوفناک و هلاکت بار، در حالی که احدی از خلایق با او همراه نبود. رفت و رفت تا به تنعیم رسید. در آنجا عثمان‌بن طلحه‌بن ابی‌طلحه او را دید، و چون از وصف حال وی مطلع گردید، او را همراهی کرد تا به مدینه واردش گردانید. وقتی چشمش به آبادی قباء افتاد، گفت: شوهرت در این آبادی است، به امید خدا بر او وارد شو! و بازگشت و راهی مکّه شد.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (176)


فصل یازدهم:
مقدّمات هجرت
مهاجران پیشتاز
پس از آنکه بیعت عقبۀ دوّم صورت گرفت، و اسلام این توفیق را یافت که در مرکز آن صحرای سوزان آکنده از کفر و ضلالت و جهالت، برای خود وطنی تأسیس کند، و این بزرگ‌ترین امتیازی بود که اسلام از آغاز دعوتش بدان دست یافته بود، رسول‌خداﷺ اجازه فرمودند که مسلمانان به تدریج به این وطن جدید هجرت کنند.
هجرت، نه تنها به معنای از دست دادن تمامی امکانات اجتماعی، فدا کردن دارایی، و جان خود برداشتن و رفتن، بود بلکه شخص مهاجر باید توجه می‌داشت به اینکه خونش را هدر اعلام خواهد شد، اموالش را غارت خواهند کرد، و معلوم نیست که در آغاز راه سر به نیست خواهند کرد یا در پایان راه! و نیز باید می‌دانست که بسوی آینده‌ای کاملاً مبهم راه می‌سپُرَد، که پریشانی‌ها و سرگردانی‌ها و نگرانی‌های مربوط به آن برآورد کردنی نیست!.
مسلمانان، با اینکه همۀ این مسائل را می‌دانستند، پیاپی آهنگ هجرت می‌کردند، و مشرکان مانع خروج آنان از مکّه می‌شدند، زیرا به شدّت در این ارتباط احساس خطر می‌کردند. ذیلاً نمونه‌هایی از این هجرت‌ها را می‌آوریم.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (175)


این بیعت عقبه دوم بود که با عنوان بیعت عَقَبۀ کُبری شهرت یافته است. این پیمان در فضایی آکنده از محبت و مودّت و همبستگی منعقد گردید، و با همیاری مسلمانان از هر سوی و اعتماد و دلاوری و شجاعت مسلمانان در این راه حکایت داشت. فرد مسلمانی از اهل یثرب، نسبت به برادر کم توان خود که در مکّه تحت ستم قرار گرفته است، محبت می‌ورزد، و در برابر ستمگرانی که بر او ستم کرده‌اند، خشم می‌گیرد، و در اعماق قلب وی احساسات محبت‌آمیز نسبت به برادری که او را ندیده است اما به خاطر خدا دوستش دارد، تحریک می‌شود و می‌جوشد.
این احساسات و عواطف، بر اثر یک انگیزۀ گذرا پدید نیامده بود، تا با گذشت زمان بگذرد و برگزار شود. منشأ این عواطف واحساسات، ایمان به خدا و رسول او و به کتاب آسمانی او بوده است، ایمانی که وقتی نسیم آن می‌وزد، شگفتی‌ها در عقیده و عمل پدید می‌آورد. با همین ایمان بود که مسلمانان توانستند کارهایی را از خود به یادگار، و بر صفحات تاریخ ثبت کنند، و آثاری از خویشتن برجای گذارند که نظیر و همانند آن‌ها، نه در زمان‌های پیش از آنان و نه در دوران‌های پس از آنان، و نه در آینده، نیامد.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
#قصه امشب ما

#خورشید_نبوت (174)


تعقیب بیعت کنندگان
سران مکّه بازگشتند، در حالی که تقریباً یقین داشتند به اینکه خبر بیعت عَقَبه دروغ بوده است. با وجود این، همچنان پیگیر بررسی خبر و کسب اطلاع و تأمّل دربارۀ آن بودند، تا سرانجام برایشان یقین حاصل شد که خبر درست بوده است، و بیعت عقبه عملاً صورت پذیرفته است. امّا، دیگر کار از کار گذشته بود، و حاجیان راهی زادگاه‌هایشان شده بودند. سوارکاران مکه شتابان به تعقیب یثربیان تاختند، اما کاری از پیش نبردند، تنها به سعدبن عباده و منذربن عمرو برخوردند و آن دو را تحت تعقیب قرار دادند. منذر آنان را درمانده کرد و به گَردِ پای او نیز نرسیدند، اما، سعد را توانستند دستگیر کنند. دستان او را به گردنش آویختند و به باربند شترش بستند، و پیوسته او را می‌زدند و می‌کشانیدند، و موهای سرش را می‌کشیدند تا به مکّه واردش کردند. مُطعَم بن عدّی و حارث بن حرب بن امیه سر رسیدند و او را از چنگ مشرکان رهایی دادند، زیرا سعد همیشه سلامت رفت و آمد کاروان‌های آن دو را در مدینه تضمین می‌کرد. انصار وقتی فهمیدند که سعد را جا گذاشته‌اند، با یکدیگر مشورت کردند که اگر مصلحت باشد بازگردند و پی‌جوی او شوند، که ناگهان سعدبن عُباده به آنان رسید و همگی با هم به مدینه وارد شدند.

ادامه دارد۰۰

💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞

@Rasoli88
More