#قصه امشب ما
#خورشید_نبوت (190)
عزیمت پیامبر اکرم
قریشیان، با آن همه آگاهی و بیداری و هشیاری که در کارشان داشتند در مقام اجرای نقشۀ شومشان شکست فاحشی خوردند. رسولخداﷺ از خانه خارج شدند، حلقه محاصره آنان را شکستند، و مشتی سنگریزه برداشتند، و بر سر و روی آنان پاشیدند. خداوند دیدگان آنان را نسبت به آن حضرت کور کرده بود، و آنان پیغمبراکرمﷺ را نمیدیدند و ایشان این آیۀ شریفه را تلاوت میکردند:
﴿وَجَعَلْنَا مِنۢ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّٗا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّٗا فَأَغْشَيْنَٰهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ٩﴾ [یس: 9].
«و قرار دادیم روبروی ایشان سدّی را، و پشت سر ایشان سدّی را، و پردهای بر سر و روی ایشان افکندیم، از این رو آنان نمیبینند».
بر سر یکایک ایشان خاک ریختند، و راهی خانه ابوبکر شدند. از آنجا نیز، از در اضطراری پشت خانه ابوبکر شبانه خارج شدند، و رفتند تا به غار ثور بر سر راه مکه به یمن رسیدند.
محاصره کنندگان همچنان منتظر رسیدن ساعت صفر بودند. اندکی قبل از فرا رسیدن ساعت موردنظر، باخت و شکست خودشان را دریافتند. مردی را که پیش از آن با آنان نبود، دیدند که بر درِ خانه ایستاده است. گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: محمد! گفت: باختید و زیان کردید! به خدا وی از کنار شما گذشت، و بر سر و رویتان خاک و سنگریزه پاشید، و به دنبال کار خودش رفت! گفتند: به خدا او را ندیدیم! از جای خود برخاستند و خاکها و سنگریزهها را از سر و رویشان میتکانیدند.
در عین حال، از سوراخ در خانه سرک کشیدند و علی را دیدند. گفتند: به خدا، این محمد است که خوابیده است! بُرد مخصوص او هم روی پیکر و سر و صورت او کشیده شده است! از آنجا تکان نخوردند تا صبح شد. علی از بستر آن حضرت برخاست. کار از کار گذشته بود! سراغ رسولخداﷺ را از او گرفتند. گفت: اطلاعی از ایشان ندارم!.
ادامه دارد۰۰
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•
💞@Rasoli88