#حدیث_متنی آگاهی و تشیع زاهد جاهل با دیدن معجزه
#امام_کاظم (ع)
در عصر
امام کاظم (ع) در مدینه، مردی بود بسیار پارسا و اهل عبادت و پایبند به دین، به طوری که طاغوت وقت، از او واهمه داشت، او آنچنان شجاع بود که گاهی به عنوان نهی از منکر به زمامداران قلدر زمانش، سخن درشت میگفت، ولی زمامدار، سخن درشت او را، به خاطر زهد و نیکو کاریش، تحمل مینمود، این شخص (حسن بن عبدالله) نام داشت، در عین آنکه صفات فوق را داشت، در آئین اهل تسنن بود و علی (ع) را چهارمین خلیفه رسول خدا (ص) میدانست.
روزی
امام کاظم (ع) در مدینه، وارد مسجد شد، او را در مسجد دید، اشاره کرد نزد من بیا، او نزد
امام کاظم (ع) آمد، بین
امام و او گفتگوی ذیل، انجام گرفت:
امام کاظم: من شیوه عبادت و زهد و نهی از منکر و … تو را دوست دارم، ولی تو معرفت (آگاهی و شناخت) نداری، برو معرفت بیاموز.
حسین بن علی: معرفت چیست؟
امام کاظم: برو مسائل را بطور عمیق بفهم و احادیث را بیاموز.
حسن بن علی: احادیث را از چه کسی بیاموزم؟
امام کاظم: از فقهای مدینه بیاموز، سپس آن را نزد من بخوان.
حسن رفت و احادیث را از فقهای مدینه آموخت و به حضور
امام کاظم آمد و آنها را خواند.
امام کاظم: تمام این احادیث را که تو آموخته ای، بی اساس است، برو معرفت بیاموز.
حسن بن علی که احادیث را بر مبنای عقیده خود (اهل تسنن) به دست میآورد، پیوسته در انتظار آن بود تا معرفت را از محضر
امام کاظم (ع) بیاموزد، روزی دید آن حضرت به سوی مزرعه خود میرفت، از فرصت استفاده کرد و در بین راه، خود را به محضر آن بزرگوار رسانید و عرض کرد: (قربانت گردم، من در برابر خدا، با شما احتجاج و گله میکنم (از این رو که مرا به جای دیگر سوق میدهی و خودت به من معرفت نمی آموزی) مرا خودت به معرفت هدایت فرما).
امام کاظم (ع) وقتی که او را آماده یافت، ماجرای حوادث بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) را برای او شرح داد و تقابل آن دو نفر (ابوبکر و عمر) را با علی توضیح داد و حقانیت علی (ع) را برای او روشن کرد.
حسن بن علی، تحت تأثیر بیان مستدل
امام قرار گرفت و به امامت علی (ع) بعد از پیامبر (ص) معتقد گردید و سپس عرض کرد:
امام بعد از امیرالمؤمنان علی (ع) اکنون کیست؟
امام کاظم (ع): اگر خبر دهم میپذیری.
حسن بن علی: آری میپذیرم.
امام کاظم: اکنون،
امام مردم، من هستم.
حسن بن علی: از شما چیزی (معجزه ای) میخواهم، تا به وسیله آن بر مخالفان استدلال کنم.
امام کاظم: اشاره به درختی که در آنجا بود کرد و فرمود: برو نزد آن درخت و به او بگو: موسی بن جعفر (ع) میگوید (نزد من بیا).
حسن بن علی: من نزد آن درخت رفتم و پیام
امام را به او ابلاغ کردم، ناگهان دیدم آن درخت زمین را میشکافد و به پیش میآید، نزدیک آمد و در برابر
امام کاظم (ع) ایستاد.
امام کاظم (ع) به آن درخت اشاره کرد که برگرد، آن درخت بازگشت و سر جای خود قرار گرفت.
در این هنگام، حسن بن علی به امامت
امام کاظم (ع) معتقد شد و اعتراف کرد و از آن پس خاموشی را شیوه خود قرار داد و به عبادت پرداخت و کسی ندید که او سخن بگوید (۲۸۸) به این ترتیب، معرفت آموخت و از آن پس عبادتهایش در پرتو معرفت، ارزش واقعی خود را باز یافت.
📚 کافی، جلد۱، ص۳۵۲ و ۳۵۳، حدیث ۸
🆔 https://telegram.me/joinchat/BqpjKD2PqEpGKIEuAet1RQ