چمدون خاطراتشو از تاقچه ی حوصله اش بیرون آورد.
دلخوری های تا نشده تموم چمدونو پر کرده بود.
فکرای نشسته و چرکای خاطره ها رو ریخت بیرون.
به هر کدوم نگاهی میکرد و تا میکرد، میخواست جای کمتری بگیره.
میخواست با تا کردن دلخوریاش جا درست کنه تا راهی برای موندن پیدا کنه.......
_اونروز که با تمام ذوقم برای دیدنت اومدم و نبودی..... تا کرد!
_اونروز که به بودنت نیاز داشتم و نبودی.... تا کرد!
_اونروز که با یکی دیگه خندیدی و من درد کشیدم و تو ندیدی...... تا کرد
............
نویسنده :
#مهناز _بهروزیان
خوانش :
#سامان_حسنی@kurdish_chanel@Raha_behrooziyan