واژه های گنگ و برهوت زده را
کنار هم میچینم
مینویسم: پدر!
کلمات گل میکنند، سبز میشوند و بار میدهند
عطر بهار نارنج همه جا میپیچد
نام پدر را تا بُن جان نفس میکشم
عشق میبارد از نگاه خاطره های دور...
میشنومش !
هنوز هم !
نت گامهای با صلابتش
موسیقی زندگیست که عشق هدیه میکند
میبینمش !
دستانش برکه سخاوت ست
که آهوان رمیده ی عطش زده را به مهر سیراب میکند
و چشمانش آینه ی تمام نمای خوبی هاست
که زندگی را نوید میدهد
صدای پای کودکیم را
در چین های روی پیشانیش میشنوم
چروک های صورتش رد پای نوجوانی من نشسته
اینک در اندک بهار جوانی
و خزان زندگی
شکوفه ی نام پدر
بر شاخسار یکی از روزهای زیبای
خدا
گل میکند
واژه ها معنا پیدا میکنند
باز هم عطر بهار نارنج میپیچد
از خواب شیرین
بیدار میشوم
جای خالی او را با گلدانی از یاس و رازقی و مریم میبینم
بغض میکنم
زیر لب زمزمه میکنم:
صبور من!
شانه های های تو را
کدام موج بی امان شکست
چشمهای خسته ی تو را
کدام قصه تا دیار خواب برد........
#مهناز بهروزیان
#اجرا :ماهور
🆔@Raha_behrooziyan