🔺اتاقک سبزپوش بنویسم از سختی کار که دور بود از من و سرشت من اما پوستین #صبر جواب داد بر قامت حضورم و اکنون نیمی از وجود من در آن هیاهوی ترسناکی زندگی میکند که بشریت، هراس دارد از تصورش چه رسد به لمسش
🔺 جایی که جسم را #سلاخی میکند شاید نجاتی باشد برای ادامه ی حیات، جایی که #روح در آن در بند است، جایی که ریشه ی احساس خشکیده، جایی که سرد است اما همین جا جاییست که زایش را به چشم میبیند و آوای حیات در مکعب سوزش شنیده میشود، جایی که درخت استقامت در آن سایه ی وجدان را ایجاد کرده، جایی که #تپنده حیات هایی به توان نفس های حبس شده مان باز، میتپد جایی که اگر #عشق نبود دیگر نبود، جایی که اگر مهربانی نبود دیگر نبود و روزهای زندگیم، لمس میکند اینچنین زندگی کردن را دستانی آلوده به خون اما گرم از نجات
🔺اتاقک سبزپوش بنویسم از سختی کار که دور بود از من و سرشت من اما پوستین #صبر جواب داد بر قامت حضورم و اکنون نیمی از وجود من در آن هیاهوی ترسناکی زندگی میکند که بشریت، هراس دارد از تصورش چه رسد به لمسش
🔺 جایی که جسم را #سلاخی میکند شاید نجاتی باشد برای ادامه ی حیات، جایی که #روح در آن در بند است، جایی که ریشه ی احساس خشکیده، جایی که سرد است اما همین جا جاییست که زایش را به چشم میبیند و آوای حیات در مکعب سوزش شنیده میشود، جایی که درخت استقامت در آن سایه ی وجدان را ایجاد کرده، جایی که #تپنده حیات هایی به توان نفس های حبس شده مان باز، میتپد جایی که اگر #عشق نبود دیگر نبود، جایی که اگر مهربانی نبود دیگر نبود و روزهای زندگیم، لمس میکند اینچنین زندگی کردن را دستانی آلوده به خون اما گرم از نجات