☘رویای باغستان
روایتی لطیف از
#گلگشت بزرگ
#باغستان_سنتی_قزوین اسفند ۱۳۹۶
📝به قلم دکتر
#بیدا_میرحسینی جامعه شناس
🔸جمعه ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۶، صبح زود به راه افتادیم با نازنین ترین نازنینان شهر خسته و بی رمق از بی مهری هایمان، شهری که روزی چون نگینی در دل باغ های سبز و پر بار بادام و پسته، جلوه گری می کرد و می درخشید.
با جمع دوستان برگزار کننده بودم و آرام آرام مسیری را طی می کردیم که بر وسعت نشاط وجودمان می افزود، سکوت، کوچه باغ، شکوفه های شبنم خورده، هوای عطرآگین و زمین بارور؛ پرندگان می خواندند و زنبورها آوای زندگی سر داده بودند و موش کوچک صحرایی از فرط خوشی از این قطعه به قطعه دیگر باغ می رفت. از دور آجرهای چاه خانه را دیدم، همچنان استوار مانده بود، نگاهش کردم و پرسیدم تا چند مدت دیگر دوام می آوری؟ و او با سکوت مملو از اندوه و حزن مرا به فکر فرو برد.
🔸در کنار چاه خانه اطراق کردیم، میزها را چیدیم و شروع به آماده کردن صبحانه کردیم. راستش حکم صاحبخانه ای را داشتیم که در حیاط فرد دیگری میزبانی می کرد و آن دیگری دلسوخته ، مهربانانه حضور ما را گرامی داشته بود.
🔸ناگاه صدای دف و نی طنین انداز شد. لحظه ای چشمانم را بستم تا این لحظات به یادماندنی در وجودم ثبت گردد، من، باغستان، صدای دف و نی، آوای پرندگان، هوای دل انگیز و جمع دوستان. در دل و ان یکاد خواندم تا این قصه دراز گردد و بماند به یادگار.
🔸به این حجم از زندگی؛ صدای ساز و دهل اضافه شد و آمدن مردم. آی به فدای قدمتان بیایید تا گرد هم آییم و در کنار هم دست های مهربان را حلقه زنیم به دوردرختان این راست قامتان همیشه سبز فروتن، این زخم شدگان از جور زمانه، این ثمر دهندگان بی ادعا و این بی پناهان رها شده.
🔸این هجمه از خوشی را باور نیست، نگاه ها همه گرم و درخشان، دل ها همه بی ریا و دست ها همه زنجیر شده.
چیزی صورتم را نوازش کرد، نگاه کردم، هیچ کس باورش نخواهد شد، باران بود، بارانی ازگل برگ های لطیف و ابریشمین شکوفه ها، آری درخت ها شکوفه بارانمان کرده بودند، این اندازه از لطف و زیبایی و بخشش را باور نداشتم، پاهایم دیگر تاب ایستادن نداشتند، بر زمین نشستم، خاک شریف شهرم چقدر گرم بود و ایمن.
🔸وجودم را گرما گرفت، به چاه خانه تکیه دادم و چشمانم را مجددا بستم، یعنی من زنده هستم؟
باورش سخت است، این همه فرشته خو در کنار هم اندوهگین از رنج باغستان و باغبان و باغدار، اندوهگین از تشنگی درختان و پرندگان، اندوهگین نسلی که چشم خواهد گشود درانحصار درخت های آهنین و آسمان سربی، اندوهگین غنچه ای که دیگر باز نخواهد شد و شکوفه ای که دیگر به بار نخواهد نشست.
🔸اینان همه آمده بودند که بگویند ما خواهان سبز ماندن حلقه سبز شهرمان هستیم، می خواهیم این رویین تنان بمانند.
🔸 می خواهیم فرزندانمان آسمان آبی، زمین سبز، درختان بارور و باغ های پر از شکوفه را ببینند، می خواهیم درختان باغستان کمتر طعم تشنگی را بچشند، می خواهیم سهمشان از زندگی فراموش نشود، می خواهیم دستان پلید از گیسوان این دخترکان زیبای طبیعت به دور باشد.
دستی شانه هایم را تکان داد، آنقدر طعم گس و دلپذیر رویایم را دوست داشتم که اعتنا نکردم، دوباره شانه هایم لمس شد، چشم گشودم و تصویر زیباترین بانوی دنیا با فرشته ای در آغوش به مردمک چشمانم هجوم آوردند، صدای مهربانش هنوز در عمق جانم جا مانده است که می خواند:
من در این آبادی پی چیزی میگشتم , پی خوابی شاید ,پی نوری , ریگی , لبخندی.
انجمن
#توسعه_حیات_شهر https://t.center/QazvinTraditionalGardens