فلسفه و ادبیات

#فردریش_نیچه
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و ادبیات
@Philosophers2Продвигать
8,85 тыс.
подписчиков
839
фото
88
видео
885
ссылок
برترین مطالب ادبی و فلسفی @Hichism0 برای تبلیغات به این آیدی پیام دهید کانال های پیشنهادی @Philosophy3 فلسفه @Ingmar_Bergman_7 اینگمار برگمان @bookcity5 شهر کتاب @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
■ به چه چيز ايمان داری؟
به اينكه بايد اوزانِ همه چيز را از نو تعيين كرد.

■ وجدانت چه می‌گوید؟
می‌گوید «تو بايد آن شوی كه هستی.»

■ چه چيز را در ديگران دوست داری؟
اميدهايم را

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حكمت_شادان
.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️هان، این است کُنامِ رتیل! می‌خواهی خودش را نیز ببینی؟ این جا تارِ خود را می‌آویزد. دست بر آن بسای تا به لرزه درآید.

اینک او خود به پایِ خویش می‌آید. خوش آمدی، رتيل! سیاه است سه‌گوشه‌ای که بر پشتت نشسته است و نشانه‌ی توست. و نیز می‌دانم چه در روانت نشسته است.

در روانت کین نشسته است. هرجا را که بگزی از آن زخمی سیاه سر بر می‌آورد. زهرت با کینش روان را به دوار دچار می‌کند.

این چنین با مَثَل با شما سخن می‌گویم؛ با شمایی که روان‌ها را به دوار دچار می‌کنید، با شما واعظانِ برابری! در چشم من شما رتیلان‌اید و کین‌توزانِ نهفته.

اما بر آن‌ام که نهفتِ شما را آشکار کنم: ازین رو روياروی شما خنده می‌زنم خنده‌ی بلندِ خویش را.

تارتان را می‌شکافم تا خشمتان شما را از کُنامِ دروغتان بیرون کشد، تا کينتان از پسِ واژه‌ی «عدالت» بیرون جهد.

زیرا رستنِ انسان از کين پلی است به برترین امیدهای من و رنگین‌کمانی از پیِ طوفان‌های دراز.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
▪️صفحه 113

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️#فردریش_نیچه می گوید:

برای اعتقاد به اینکه شراب شادی آور است باید مسیحی بود، یعنی به چیزی عقیده داشت که نزد من کاملا موهوم است.
این روزها مسیحی بودن ناشایست است.
الکل و مسیحیت، دو مخدر بزرگ اروپا هستند.

چگونه عهد جدید (انجیل) در هنگام رویارویی با سختی ها به ما تسلی می دهد؟ با بیان اینکه خیلی از این سختی ها اصلا سختی نیستند بلکه فضیلت هستند:

اگر کسی نگران ترس و کمرویی است عهد جدید می گوید:
خوشا به حال حلیمان، زیرا آنان وارث زمین خواهند شد (متی،باب5،آیه5).

به روایت نیچه،مسیحیت از افکار بردگان ترسوی امپراطوری روم نشات گرفته است،بردگانی که دل و جرئت صعود،به ارتفاعات را نداشتند و بنابراین برای خودشان فلسفه ای ساختند که ادعا می کرد رفتارهای حقیرانه ی آن ها دلپذیر است.آنها می خواستند از مولفه های واقعی رضایت خاطر (مقام،رابطه ی جنسی،مهارت عقلانی و فکری،خلاقیت) بهره مند شوند،ولی شجاعت نداشتند سختی هایی را تحمل کنند که لازمه ی این چیزهای خوب است.بنابراین،عقیده ی ریاکارانه ای را رواج دادند که همان چیزی را لعن و نفرین می کردند که دوست داشتند؛ولی آن قدر ضعیف بودند که نمی توانستند برای کسب آن مبارزه کنند،و همزمان چیزی را می ستودند که دوست نداشتند.ولی تصادفا از آن بهره مند بودند."ضعیف بودن" به "خوب بودن"،"حقارت" به "فروتنی" و فرمانبرداری از افراد مورد تنفر، به اطاعت و به بیان صریح نیچه "ناتوانی از انتقام گیری" به "بخشایش" بدل شد.به هر احساس ضعفی روکشی از نامی تطهیر کننده دادند و آن را چنین به شمارآوردند:"عملی اختیاری چیزی خواستنی،انتخابی،نوعی عمل،نوعی موفقیت" .مسیحیان معتاد به مذهب راحت طلبی در نظام ارزشی خود به چیزی الویت دادند که آسان بود نه مطلوب،و به این ترتیب زندگی را از قوایش تهی ساختند.

داشتن دیدگاه مسیحی درباره ی سختی محدود به مسیحیان نیست.این امر نوعی امکان روان شناختی همیشگی است.همه ی ما در چنین مواردی مسیحی می شویم: وقتی نسبت به چیزی ابراز بی تفاوتی می کنیم که در خفا بدان مشتاقیم ولی از آن بی بهره هستیم،وقتی سرخوشانه می گوییم به عشق یا مقام ،پول یا موفقیت،خلاقیت یا تندرستی احتیاج نداریم _در حالی که طعم تلخی گوشه های دهانمان را جمع می کند.

نیچه می خواست بگوید چگونه با مشکلات خود روبرو شویم؟او از ما می خواست همچنان به چیزهای مورد علاقه خود عشق بورزیم،حتی وقتی آن ها را در اختیار نداریم و ممکن باشد که هرگز بدانها دست پیدا نکنیم.به عبارت دیگر در برابر وسوسه ی تحقیر و شریرانه نامیدن خوبی هایی که دستیابی بدانها دشوار است مقاومت کنیم.شاید زندگی خود نیچه بهترین مثال این الگوی رفتاری باشد.

👤 #آلن_دو_باتن
📚 #تسلی_بخشی_های_فلسفه

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
شب که فرا می‌رسد، احساسِ ما نسبت به نزدیک‌ترین امور تغییر می‌کند. بادی از راه می‌رسد که در راه‌های ممنوع پرسه می‌زند و نجواکنان به کندوکاو می‌پردازد و چهره‌ای عبوس دارد، زیرا آن‌چه را می‌خواهد، نمی‌یابد. نورِ چراغ با پرتویِ تار و سرخ و با حالتی خسته و نارضایتی در برابرِ شب و همچون برده‌‌ی ناشکیبای انسان‌های بیدار روشنی می‌بخشد. صدایِ نفس‌های فردی در خواب می‌آید، نظمِ وحشتناکی که نوایِ نگرانیِ همیشگیِ را در ذهن زنده می‌کند و ما این نوا را نمی‌شنویم اما آن هنگام که سینه‌ی فردِ درحالِ خواب بالا می‌آید، احساسِ دلبستگی می‌کنیم و آن هنگام که هوا را از سینه خارج می‌کند و سکوتی کامل برقرار می‌شود، به خود می‌گوییم:‌ «اندکی آرام باش، ای روحِ بیچاره‌ی عذاب‌دیده!» ما برایِ تمامی زندگان به دلیلِ سختیِ‌ زندگی، آرامشِ ابدی را آرزو می‌کنیم و شب ما را به مرگ متقاعد می‌کند. اگر انسان‌ها از آفتاب دل می‌کندند و با مهتاب و روغنِ چراغ به نبرد با شب می‌پرداختند، کدام فلسفه می‌توانست حجابی بر آنان شود؟

👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی‌_زیاده_انسانی، جلد دوم
📖 بند 8

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
■ برای انسانی که نمی خواهد جزو توده باشد، کافی است خودش را دست کم نگیرد و در عوض وجدان پاک خود را دنبال کند که به او نهیب می‌زند:

« خودت باش! همه‌ی آنچه که اکنون می‌کنی، می‌اندیشی، می‌طلبی، از آنِ خودت نیست...»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #شوپنهاور_به_مثابه_آموزگار

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
■ والاترین بینش های ما چون سرزده وارد گوشهای کسانی شوند که پیشاپیش برای آنها آراسته و آماده نشده باشند، می باید و جز این نشاید! که طنین حماقت و گاه طنین جنایت داشته باشند.

روزگاری فیلسوفان چه در میان هندیان، چه در میان یونانیان و ایرانیان و مسلمانان، و سخن کوتاه، هر جا که انسان به پایگان باور داشته است نه به برابری و حقوق برابر میان اهل برون و اهل درون فرق می‌گذاشتند. اما این فرق چندان در این نیست که آن که بیرونی ست، بیرون می ایستد و از بیرون، نه از درون، می‌نگرد و ارزیابی می‌کند و می‌سنجد و حکم می‌کند؛ بل فرق بنیادی تر در این است که اهل برون چیزها را از پایین به بالا می‌نگرند اما اهل درون از بالا به پایین، روان را بلندی‌هایی است که اگر از آنها بر جهان بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوک انگیز نخواهد بود؛ و اگر همه‌ی درد و رنج عالم را یک جا گرد آوریم و فراچشم نهیم، که را جسارت آن است که بگوید چنین دیداری ناگزیر ما را به سوی رحم آوردن و، در نتیجه، دو چندان کردن درد و رنج می کشاند و می انگیزد؟...

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ قافیه چون دارو (شاعران چگونه تسکین می یابند)

ای جادوگر زمان، لحظات از دهان کف آلود تو آرام، یکی پس از دیگری، بیرون می آید. من با انزجار فریاد می زنم که:

لعنت به ورطه ابدیت
جهان، پولادین و تغير ناپذیر است
و گاو نر خشمگین فریادی نمی شنود

در وجودم با برق یک خنجر نوشته شده است
جهان قلب ندارد و نارضایتی از این وضع بیهوده است
سم، خشخاش و تب را در مغزم بریز
تو از مدتها قبل دست و پیشانیم را می آزمودی
چه می خواستی؟ و به چه قیمت؟
لعنت بر تو ای روسپی، لعنت بر زخم زبانت،
نه؛ بازگرد. بیرون سرد است،

صدای باران را می شنوم
آیا باید با تو مهربان تر باشم
این طلا چه درخششی دارد،
این طلا را بگیر
ای تب، آیا باید نام ترا خوشبختی گذاشت؟
آیا باید ترا متبرک کرد؟
در باز شد و باران تا تختخوابم همه جا را خیس کرد
باد شعله را خاموش کرد؛ چه فلاکتی!
شرط می بندم آنکس که صدها قافیه نداشته باشد از بین خواهد رفت.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
📖 صفحه 401

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
‍ ■ وجدان فکری

همواره با این تجربه روبرو می شوم و هر بار هم سعی میکنم که آن را انکار کنم، به رغم وضوح و روشنی اش نمی خواهم آن را باور کنم: اینکه اغلب مردم فاقد وجدان فکری هستند؛ بسیاری از اوقات حتی فکر کرده ام که اگر دارای این وجدان باشیم حتی در داخل شلوغ ترین شهرها هم خود را تنها و میان بیابان حس می کنیم. هرکس به شما به چشم بیگانه ای نگاه می کند.، ترازوی خود را بکار می اندازد و این یکی شما را بد و آن یکی خوب می نامد؛ هیچ کس از این که به او بگوئید وزنه های ترازویش تو خالی است از شرم سرخ نمی شود، هیچ کس نسبت به شما بر آشفته نمی شود، شاید به چیزهایی که شک میکنید بخندند. می خواهم بگویم که: به نظر اغلب افراد، اینکه انان چیزی را باور داشته باشد و بر اساس آن زندگی و عمل کند بدون اینکه آن را تک و سنگین کرده باشد، بدون آنکه از علل اصلی عمل خود کاملا آگاه باشد و یا حتی زحمت پرس و جو درباره علل آن را به خود داده باشد، چنین مطلب قابل تحقیر نیست؛ در این خیل عظیم هنوز مستعدترین مردان و اصیل ترین زنان دیده می شوند. نیکوکاری، ظرافت طبع و نبوغ چه اهمیتی دارند اگر صاحب این فضائل در قلب خود سستی این اعتقاد و ضعف داوری را احساس کنند، اگر میل اطمینان کامل، عمیق ترین خواسته و درونی ترین نیازش نباشد! و اگر آن را مایه امتیاز انسانهای برتر نسبت به دیگران نداند! من در بعضی افراد با تقرئ تنفر نسبت به عقل و خرد دیده ام که از این بابت سپاسگزارم. زیرا این تنفر لااقل عذاب وجدان فکری آنها را برملا ساخته است؟
اما اینکه انسان خود را در میان این آمیختگی چیزها گرفتار ببیند، در میان این تردید شگفت انگیز و این چندگونگی حیات هیچ سئوال و پرسشی نکند، از تمنا و لذت تجسس و تفحص به لرزه نیافتد و حتی از کسی که این کارها را می کند کینه به دل نگیرد و شاید او را فزون از حد ریشخند کند، این آن چیزی است که به نظر من قابل تحقیر است و من قبل از هر چیز به دنبال یافتن این حس تحقیر در وجود هرکس هستم: نمی دانم کدام دیوانگی مرا همیشه متقاعد ساخته که هر کس به عنوان یک انسان از این حس برخوردار است. بی انصافی من هم از همین قماش است.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 2
📖 صفحه 59 و 60
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ دوره‌ای که بارِ سطحِ عمومیِ به اصطلاح بالایی از آموزش‌‌و‌پرورشِ لیبرال را بر دوشِ خود حمل می‌کند، اما از فرهنگ به معنایِ وحدتِ سبک، که کلِ زندگیِ او را مشخص سازد، تهی و بی‌بهره است، به درستی نمی‌داند و نخواهد دانست با فلسفه چه کند، اگر «نابغه‌ی حقیقت»، خود، قرار باشد که آن را بر سرِ هر کوی و بازار جار زند. طیِ چنین دوره‌هایی، فلسفه تک‌گوییِ فرهیخته‌ی پرسه‌زنِ تنها، صیدِ تصادفیِ فرد، اسکلتِ مخفیِ در گنجه، یا ورّاجیِ بی‌زیان میانِ دانشورانِ خرفت و سالخورده و کودکان باقی می‌ماند. ممکن است هیچ‌کس به این امر مبادرت نورزد که فلسفه را با شخصِ خود تحقق بخشد و به انجام رساند؛ ممکن است هیچ‌کس به گونه‌ای فلسفی زندگی نکند، با آن وفاداریِ ساده‌ای که یک فردِ دورانِ کهن را، صرفِ نظر از این‌که، که بود و چه می‌کرد، وادار می‌نمود که به محضِ تعهد و اعلامِ ایمان به مکتب رواقی، خود را به‌سانِ یک رواقی از معرکه‌ی اجتماع بیرون کشد.

تمامیِ فلسفه‌بافیِ مدرن، سیاسی است و توسطِ حکومت‌ها، کلیساها، آکادمی‌ها، آداب و رسوم، ذوق و سلیقه، و جُبن و ترسِ انسانی، که آن را به یک دانش‌آموختگیِ جعلی محدود می‌سازند، هدایت می‌شود. فلسفه‌ی ما با این آه و اَسَف که «کاش با این همه...» و این درون‌نگری که «روزی بود و روزگاری...» متوقف می‌گردد. فلسفه در زمانه‌ی ما هیچ حقی ندارد، و انسانِ نوین، اگر تنها از شهامت یا شعور برخوردار بود، به واقع آن را طرد می‌کرد. او می‌باید که آن را با واژه‌هایی مشابهِ آن‌چه افلاطون برایِ اخراجِ شاعرانِ تراژیک از دولتِ‌ خود به کار می‌برد، طرد و تحریم نماید؛ گرچه ممکن بود پاسخی درست مشابه آنچه شاعرانِ تراژیک به افلاطون توانستند داد در کار باشد. فلسفه، اگر یک بار هم وادار می‌شد که دادِ سخن دهد، ممکن بود که بی‌درنگ بگوید:

«مردمِ بیچاره! آیا تقصیرِ من است که در میانِ شما همچون فالگیرِ پیشِ پاافتاده‌ای گردِ شهر می‌گردم؟ که می‌باید خود را پنهان کنم و جامه‌ی مبدل بپوشانم. انگار فاحشه‌ای هستم و شما قاضیانِ من؟ به خواهرِ من، هنر، خوب بنگرید! او نیز، همچون من، در میانِ بربرها به تبعید است. ما دیگر نمی‌دانیم که برای نجاتِ خویش چه کنیم. راست است که ما، در اینجا، در میانِ همه‌ی شما، همه‌ی حقوقِ خود را از دست داده‌ایم، اما داورانی که این حقوق را به ما باز خواهند گردانید درباره‌ی شما نیز به داوری خواهند نشست. آنان به شما خواهند گفت:‌ بروید برایِ خود فرهنگی دست‌و‌پا کنید. تنها آن زمان درخواهید یافت که فلسفه چه تواند و چه خواهد کرد.»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فلسفه_در_عصر_تراژیک_یونانیان
■ ترجمه‌ی #مجید_شریف

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ از دیدگاه من داشتن چنین پدری امتیازی بس بزرگ است، زیرا کشاورزانی که او برای آنان وعظ می گفت، (آخر پدرم پس از چند سال زندگی در دربارِ آلتنبورگ در سالهای آخر کشیش شده بود) عنوان می داشتند که بی شک فرشته نیز سیمایی چون پدرم دارد. به این ترتیب به مساله ی نژاد می رسم. من نجیب زاده ای لهستانی و از خونی پاک هستم* که حتی قطره ای خون پلید، یعنی کم ترین حد از خون آلمانی، نیز با آن در نیامیخته است. اگر ژرف ترین تضاد وجود خود، یعنی همان رذالت ناگسستنیِ غرایز را بکاوم، پیوسته مادر و خواهران خود را می یابم و باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا می دارند تا این لحظه وحشت غیرقابل وصفی را در وجودم جاری می سازد، یعنی در این جا ماشین کامل دوزخ با اطمینانی تزلزل ناپذیر در لحظاتی کار می کند که ممکن است از شدت جراحت مرا غرق در خون سازد، یعنی آن والاترین لحظه های من...، زیرا در آن حال هیچ قدرتی برای دفاع از خود در برابر این افعیان وجود ندارد... آمیختگی فیزیولوژیک سبب ناهارمونی پیشینی می گردد**... اما اعتراف می کنم که ژرف ترین تقابل با «بازگشت جاودان»، یعنی همان اندیشه ی ورطه ها، پیوسته وجودِ مادر و خواهرم است. اما در مقام فردی لهستانی وابستگی هولناکی به نیاکانم دارم. باید سده ها به گذشته بازگشت تا بتوان نجیب ترین نژاد روی زمین را به آن گونه که من توصیف می کنم، در بین توده ها با غریزه ای پاک یافت. من علیهِ هر آنچه که امروز اشرافیت می نامند، احساس همدلی برتری جویانه دارم و حتی به این قیصر جوان آلمان افتخار آن را هم نمی دهم که درشکه چیِ من باشد. تنها به یک شرط است که کسی همچون خود را به رسمیت می شناسم و با سپاسگزاری ژرف آن را بیان می دارم. خانم کوزیما واگنر سرشتی به نهایت نجیب دارد و برای آن که جان کلام را بیان کنم، می گویم که ریشارد واگنر بیش از همگان با من خویشاوند بود... باقی سکوت است***... تمامی مفاهیمِ حاکم بر میزانِ خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمی توان به طرحِ آن ها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است و این نشانه ای از نهایتِ گستاخی است که آدمی با پدر و مادرش خویشاوند باشد. سرشت های متعالی سرمنشایی بسیار کهن تر دارند و بر اساس آن باید آنان را گرد هم آورد، ذخیره و پس انداز کرد. فردیت های بزرگ، پیرترین ها هستند و من این نکته را در نمی یابم، اما شاید ژولیوس سزار پدر من باشد یا اسکندر، این دیونیزوسِ مجسم... 
 در این لحظه که می نویسم، نامه رسان برایم سرِ دیونیزوس**** را آورده است...


👤 #فردریش_نیچه
📚 #این_است_انسان
🔃 #بهروز_صفدری

.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
درباره هدف علم

آیا برترین هدف علم فراهم کردن بیشترین لذت و کمترین ناخشنودي ممکن برای انسان است؟ اما چگونه علم می تواند به این هدف دست یابد وقتی که لذت و ناخشنودی چنان بهم وابسته اند که اگر کسی قصد حداکثر بهره مندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیشترین مقدار ممکن از ناخشنودی را بجند و وقتی می خواهد به سعادت آسمانی دست یابد باید خود را برای
کشنده ترین نگرانیها و اضطرابهای هم آماده کنند؟ اما شاید چنین باشد؛ لااقل رواقیون بر این عقیده بودند، زیرا از زندگی کمترین مقدار ممکن خوشی را می خواستند تا حداقل ناخوشی نصیبشان شود. وقتی این پند حکیمانه را فریاد می کردند که: «خوشبخت ترین مردم پرهیزکار ترین آنهاست» پیام این مکتب را به گوش عامه مردم می رساندند. اما در عین حال این گفته حاوی ظرافتی هم برای افراد بصير بود). امروز هم هنوز همان انتخاب را داریم: با کمترین ناخوشی ممکن و به عبارتی دیگر نداشتن درد و غم - که در اصل سوسیالیتها وبابون هر حزبی نباید هیچ گاه وجدان بیشتر از این به طرفداران خود وعده دهند . و یا بیشترین ناخوشی ممکن به عنوان تاوان خوشیها و شادیهای مفرط که تا امروز به ندرت کی لذت آن را چشیده است؟ اگر راه اول را انتخاب می کنید، یعنی اگر می خواهید رنجهای انسانی را کاهش دهید، بسیار خوب! باید همین طور توان شادمانی خود را هم کاهش دهید. به طور قطع همراه علم می توان هم به این و هم به آن هدف رسید! شاید در روزگار ما علم بیشتر با آن خصصه اش شناخته می شود که آنان را از
شادی هایش محروم می کند و او را چون مجسمه ای خشک و استوار و بی احساس می سازد. با این حال هیچ چیز مانع از آن نیست که نقش هفتم بزرگ رنجها و آلام را در علم کشف کنیم، در آن صورت شاید از همان طريق جنه مخالف آن را هم در یایم، یعنی استعداد معجزه آسای آن در باز کردن دنیاهای جدیدی از ستارگان برای شادی انسانها.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
📖 صفحه 71 / بند 12
🔃 ترجمه: #جمال_آل_احمد

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️دیدگاهی موردِ نیاز است،
به اندازه‌ی کافی قدرتمند، تا به عنوانِ یک عاملِ پرورشی عمل کند:
آنچه نیرومند را نیرومند تر سازد و برای خسته از دنیا فلج کننده و نابودی آور باشد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_قدرت
▪️بند 862 - انضباط و پرورش انواع

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ خشن‌ترین سخن، خشن‌ترین نامه،
بهتر و صمیمانه‌تر از سکوت است.

📚 #این_است_انسان
■ چرا چنین فرزانه ام 5
#فردریش_نیچه
■ ترجمه‌ی #سعید_فیروز_آبادی

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️حتی اگر وجودِ جهانِ متافیزیکی همواره به خوبی به اثبات رسیده بود، باز هم در واقع شناختِ آن عبث‌ترینِ همه‌ی شناخت ها خواهد بود: حتی عبث تر از دانشِ ملوانِ گرفتار شده در طوفان نسبت به ترکیبِ شیمیاییِ آب.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
▪️بند 9
l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️عظمت یعنی جهت دادن.

رودخانه فی‌نفسه عظیم و پُر آب نیست:
واقعیت این است که عظمت‌اش از جویبار های پُر آبی است که بدان می‌ریزند.

این مسئله در موردِ همه‌ی جان های بزرگ مصداق دارد. مهم آن است که آدمی مسیری را که تعیین می‌کند بسیاری از جویبار های جاری باید به سوی آن حرکت کنند.
مهم نیست که از آغاز مستعد بوده است یا بی‌استعداد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
▪️بند 521

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
«روحانی طبیعت را بی‌ارزش می‌کند و تقدس آن را از بین می‌برد و حیاتش تنها بسته به همین کار است.»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ «حتی روحانی نیز چون همگان می‌داند که دیگر خدایی، گناهکاری و رستگار کننده‌ای وجود ندارد و اراده آزاد، نظم اخلاقی جهان جز دروغی بیش نیست و جدیت و غلبه‌ای ژرف عقل بر خویشتن به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهد که ناآگاه باقی بماند … تمام مفاهیم کلیسا را به گونه‌ای دریافته اند که هست، یعنی همان تحریف‌هایی شرورانه که برای بی‌ارزش ساختن ارزش‌های طبیعی و طبیعت مطرح می‌گردد

👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال

.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
■ نبايد مسيحيت را به زيور آراست و از پليدی‌هايش كاست، زيرا جنگي بر سرِ هلاكتِ گونه‌يِ والاترِ انساني برپا كرده، تماميِ غرايزِ بنيادينِ انسان را تارانده، از اين غرايز، بدي، و تنها بدي را باقي گذاشته و اين چنين انسانِ نيرومند را بدل به گونه‌يِ ناپسند، «انسانی پست» ساخته است.
مسيحيت از تمامِ ضعيفان، فرومايگان و ناتوانان جانبداري كرده، از تضادِ غريزه‌هايِ حفظِ خويشتن زندگي آرماني را پديد آورده و خردِ تماميِ سرشت‌هايِ قدرتمندِ معنوي را به تباهي كشانده و به انسان آموخته است تا والاترين ارزش‌هايِ معنوي را گناه، گمراهي و وسوسه بپندارد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال
▪️بند 5
l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
«در کلّ پدیده‌های طبیعی زندگی، زمان تولد، ازدواج، بیماری و مرگ، تا چه رسد به مراسم قربانی (یعنی سر غذا)، روحانی سخن می‌گوید و سر و کله‌ای این انگل مقدس پیدا می‌شود تا آن مراسم را غیرطبیعی سازد یا به اصطلاح خودش تقدس بخشد، زیرا باید دانست که هر رسم اخلاقی، هر نهاد طبیعی (دولت، قانون، ازدواج، پرستاری از بیماران و یاری فقیران)، یعنی نیاز برخاسته از غریزه زندگی، خلاصه هر آنچه خود ارزشمند است، با این انگل وارگی روحانی (یا نظم اخلاقی جهان) از اساس بی‌ارزش و ضّد ارزش می‌شود و در نهایت باید آن را تحریم کرد. این چنین برای اعطای این ارزش‌ها نیاز به قدرتی است که طبیعت را نفی کند و خود نخستین ارزش را پدیدآورد…»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #دجال

.l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
▪️روحانی کردنِ حسّانیّت نام‌اش عشق است: این کار پیروزیِ‌ بزرگ بر مسیحیّت است که حسّانیّت را خوار می‌دارد. پیروزیِ دیگر کاري‌ست که ما می‌کنیم، یعنی روحانی کردنِ دشمنی. و این از درکِ ژرفِ ارزشِ دشمن‌داشتن برمی‌آید: کوتاه‌سخن، این یعنی کردنِ کار و کمربستن به کار باژگونه‌یِ آن‌ که پیش از این می‌کردند و کمر می‌بستند. کلیسا همیشه خواهانِ نابودیِ دشمنان‌اش بوده است: امّا ما‌، ما اخلاق‌ناباوران و مسیحیّت‌ستیزان به سودِ خود می‌دانیم که کلیسا هست... اکنون در عالمِ سیاست نیز دشمنی روحانی‌تر شده است ـــ بسیار زیرکانه‌تر، بسیار اندیشیده‌تر، بسیار نرم‌رفتارتر. کم-و-بیش هر طرفي شرطِ ماندگاریِ خود را در آن می‌بیند که طرفِ دیگر از پا نیفتد. شرطِ سیاستگریِ بزرگ هم همین است. هر سامانِ نوآفریده‌یِ سیاسی، مانندِ یک پادشاهی، به دشمن بیشتر نیاز دارد تا به دوست. در ستیز با دشمنان است که او خود را ضروری می‌یابد؛ در ستیز با دشمنان است که او ضروری می‌شود... رفتارِ ما با «دشمنِ‌ درونی» نیز جز این نیست: این‌جا نیز دشمنی را روحانی کرده‌ایم و از این راه ارزشِ آن را دریافته‌ایم. آدمی تنها به بهایِ مایه‌داشتن از ستیزه‌ها در درون است که بارور می‌ماند؛ آدمی تا زماني جوان می‌ماند که روان دست‌وپایِ خود را دراز نکند و آرزومندِ آرامش نباشد... هیچ‌چیز با ما بیگانه‌تر از آن آرزویِ دیرینه‌یِ «آرامشِ روح»،‌ آن آرزویِ مسیحی، نیست؛ در ما ذرّه‌اي هوسِ تبدیل شدن به گاوِ نشخوارگرِ اخلاق یا جست‌-و-جویِ آن خوشبختیِ‌ فربهِ وجدانِ آرام نیست. دست‌برداشتن از جنگ یعنی دست‌برداشتن از زندگیِ بزرگ
آرامشِ روح چه بسا بدفهمی‌ست و بس.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #غروب_بتها
▪️اخلاق همچون ضد طبیعت/ بند 3
📖 صفحه 59
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2.
Ещё