View in Telegram
مهران:_ درد دل از حرفهای رها چیزی نمیدانستم با رمز و راز حرف میزد همه‌چیزهایی که میگفت مثل این بود که از حقایق زندگی خودش برم‌میگه طوری که نفهمم اما بعد از گفتن بخواب بخواب بلاخره خوابید مه هم‌ نمیدانم چه‌وقت چشم‌هایم بسته شد و خوابم‌برد صبح با صدای تک‌تک دروازه بیدار شدم چیزی از دیشب یادم نبود مه و رها کنار هم خوابیده بودیم رها چنان سرش ره در آغوشم مانده و خوابیده بود که گویا دختری در آغوش مادرش آرام خوابیده دلم‌نیامد بیدارش کنم سردرد داشت و شب هم‌ناوقت خوابیده بود سرش آرام روی بالشت گذاشتم و رفتم دروازه ره باز کردم که نرگس گفت... نرگس:_صبح بخیر لالاجانم صبحانه حاضر است بیایین پایین مهران:_ رها خواب است شب سردرد داشت اما مه میایم تو برو لباسم‌ره تبدیل کنم میایم نرگس:_ اوکی مهران:_ نرگس رفت مه دست و صورتم ره شستم لباسم ره تبدیل کرده میخواستم برم که رها بیدار شد .... رها:_ از خواب بیدار شدم مهران میخواست بره بیرون اما گفت صبحانه حاضر است بریم بیرون باشه‌یی گفتم و رفتم دست و رویم‌ره شستم‌لباسم‌ره تبدیل کردم‌با هم‌رفتیم‌پایین گفتیم.. مهران/رها:_ صبح بخیر سمیه:_ صبح‌بخیر مهدی و نرگس:_ صبح‌بخیر احسان:_صبح‌بخیر دخترم‌حالت خوبه بهتر شدی رها؛_ تشکر کاکاجان خوبم سمیه:_ دخترگلم‌دیگه میتانی‌ ماره پدر و مادر صدا بزنی رها:_ 😊 اهههم‌ درست است خاله‌جان سر دسترخوان نشستیم و شروع کردم به صبحانه خوردن مادر مهران‌از اینکه به حرفش گوش نکردم‌و خاله گفتم‌عصبی شد مادر عجب به‌جز مادر خودم به‌هیچ‌کس مادر نمیگم مه یک‌ مادر آن هم‌ مادر خودم است زهرا جانم... سمیه:_ رها دخترم امشب همه‌خانه است به‌نظرم‌وقتش رسیده که دستت ره به کار بزنیم‌یک رسم‌است... مهران:_ به‌نظرم‌زود است مادرجان رها مریض است دو روز بگذارید برای دو روز بعد در ضمن رها میخایه امشب بره خانه مادرش... سمیه:_ اهههم‌ درست هرطور شما صلاح میبیند مهران خان حالا که اینطور تصمیم گرفتین پس راحت باشین رها خانم‌میتانید امشب ره برید خانه مادرتان... رها:_ 🙄 تشکر
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily