*دیگر سراغم را نگیر!*
غم را نوشیده ام
برای این زهر که نوشیدم می گریم .
مرا به حال خودم بگذار.
ای چشم اشک آلود و غمین!
مرا با درد هایم تنها بگذار.
بگذار دردم را خودم درمان کنم.
بگذار خودم از خواب غم هایم بیدار شوم.
و دوباره به دامان امید و رویا هایم بیاویزم .
سپیده های که سراب
روی زندگی ام دوباره سایه افکنده
خودم دور کنم.
و ستون های رویا هایم را خودم بلند و پابرجا کنم .
بگذار خودم دوباره ریشه بدوانم ، طلسم جادوگر بختم را پاره کنم و زنجیر های گره خورده ی خوشبختی ام را با دستان آهنینم خودم باز کنم .
ای غم لج کرده بامن!
نمیبنی ؟
چگونه فولادین گشته تنم در مقابل تو ؟!
بس هست!!!
دیگر سراغم را نگیر !
مرا تنها بگذار.
فروغ( میرزاده )
۶قوس ،پاییز ۱۴۰۳