امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه در یک روز بسیار گرم بیرون از خانه بیرون شد و این طرف و آن طرف می دوید و به اطراف نگاه می کرد.
عثمان بن عفان رضی الله عنه متوجه او شد و از غلامش پرسید: کیست که این چنین می دود؟
غلام گفت: او امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب است!
سپس عثمان او را صدا زد و گفت : ای امیرالمومنین چرا این کار را می کنی چه شده ؟!
عمر بن خطاب رضی الله عنه می گوید: شتری از شتران بیت المال گم شده است.
عثمان بن عفان گفت: ای امیرالمؤمنین به سایه بیا و جامی آب سرد بنوش من غلام خود را به دنبال او می فرستم.
فاروق با ترس و عجله ای تمام گفت: عثمان مرا رها کن که من در پیشگاه خدا از آن سؤال خواهم شد . سپس به تعقیب حیوان ادامه داد.
منزه است کسی که آن دلها را زنده کرد.
ردای خلافت را درآورد و خود از ترس روز قیامت پشت سر حیوان شتافت.
حکم کردی ، عادل بودی، در امان زندگی کردی ، خوابیدی ای عمر.
امت امروزی عمری می خواهد که به فکر امت اسلامی باشد.