♦️ما چه کنیم؟ /۱
✍ مجید یونسیان
آنکه ایرانی و انسان است، دغدغه دارد. از اهالی وجدان و صداقت است. خلاصه آنکه میخواهد فقط نفس بکشد، آنهم در هوای آزاد، سالم، و بیترس و دلهره از امروز و فردایش. این انسان ایرانی، اکنون حالاش اصلا خوب نیست. امیدی ندارد. مستاصل است و بدتر از آن احساس بی پناهی و درماندگی میکند.
این انسانی که دغدغهی نان شب دارد، فرهنگ به چهکار اش میآید؟ وقتی شب تلویزیون را روشن میکند و میبیند خبر مهم مملکتاش در رسانهی ملی، جلسهای است که گوش تا گوش آدمهای خوشحال و خندانی از سران مملکت نشستهاند با گونههایی سرخ، و شکمهایی سیر و پوستهایی شفاف، و برایش راهبرد فرهنگ و سیاستهای فرهنگی ترسیم میکنند، حالاش بدتر میشود. خبر دیگر مهم مملکتاش را میبیند و میشنود اختلاسهای سرسامآور مردی که یک دههی تمام بیخ گوش دستگاه عدالت برده و خورده و الآن طلبکار هم هست و بزرگان مسوولی که این سالها آنقدر غافل بودهاند که تمام پولهایی که باید صرف تولید و اشتغال میشد تا جوانان با فراغ بال تشکیل خانواده دهند و فرزندانی شاداب پرورش دهند تا دغدغهی سالخوردگی جمعیت مساله امروز و ترس فردایمان نباشد، اما تمام این سرمایهها صرف پروش و زاد و ولد دوجین دوجین چپاولگر و دزد و اختلاسگر شده است که همهی آنها بر پیشانیشان مهر دین و اسلام و انقلاب زده شده است۔ حال این انسان ایرانی نباید حالاش بدتر شود؟
اما حالمان آنوقتی خیلی بدتر میشود که میبینیم و میخوانیم که گروهی از روشنفکران ما همهی تخیل علمی و خلاقیت ذهنی و توان نوشتاری و کلامی خود را بهکار گرفتهاند و میخواهند چالشی در فضای مجازی رقم بزنند که برای "این انسان ایرانی" چه باید کرد؟
"چه باید کرد" پرسشی فلسفی است، راهبردی است، دانشمحور است. وقتی است که جامعه در بحران شناخت است۔ در تنگنای جستوجوی راه است. اما زمانی که با مردم و جامعهای روبهرو هستیم که عامهی مردم، روشنتر، شفافتر، و عمیقتر از روشنفکراناجش مسالهی اصلی خود و جامعه را میشناسد، چه نیازی به این پرسش دارد؟
مردم و جامعهی امروز بهجای چنین پرسشهای فلسفی و روشنفکرانه، آمادهی شنیدن پاسخاند۔
جامعهی امروز ما جامعهای خاکستری و راه گم کرده نیست. جامعهای نیست که با مدرنیته یا دین یا سنت یا چپ یا راست یا میانه یا اصولگرا و اصلاحطلب مشکل داشته باشد، بلکه جامعهای است که پاسخ عملکردها را میخواهد۔ چون با صبوری تمام و بیش از چهار دهه همهی این راهها و شعارها و آرمان را تجربه کرد، با آن همراهی کرد، فرصت داد. اما امروز به اینجا رسیده است که میبیند این شعارها و آرمانها با رفتارها و اعمال، کیلومترها فاصله دارد۔ اگر برخی روشنفکران هنوز این مبادلهی ساده را درک نکردهاند و همچنان تصور میکنند که جامعه و مردم در انتخاب راه، شعار، آرمان و راهبرد درماندهاند، کاملا اشتباه میکنند۔ جامعهی امروز ما با دهه پنجاه خیلی فرق می کند۔
در دههی پنجاه مردم و جامعه فقط یکی از راهها را تجربه کرده بود۔ راهی را که مدرنیته پیشنهاد میکرد. اما همین راه را هم درست نپیمود، چون نمادها و کارگزارناش لیاقت و صلاحیت و تمامیت آن را نداشتند. توسعه را در نوسازی اقتصادی خلاصه کردند، آزادی را به آزادیهای محدود فردی ترجمه کردند، رفاه و خوشیها را به انحصار طبقهی حاکم درآوردند و خواستههای بهحق مردم را سرکوب کردند و از اسم سیاست و آزادی و عدالت آنقدر هراسناک بودند که در نیافتند اساس مدرنیته، آزادی و اختیار و انتخاب انسان و حقوق بشر است۔
در این دوره است که روشنفکر مسوولی چون شریعتی، چه باید کرد را همچون پرسشی راهبردی پیش روی جامعه و مردمی نهاد که راه طی نشده داشتند و مهمترین مساله شناخت و آگاهی بود۔
پرسش شریعتی، پرسشی فلسفی بود که راه طی نشدهی دین را به جامعه پیشنهاد می کرد۔ چهل سال این راه طی شد اما نه بهدرستی. در این چهل سال آیا آن چه جایگزین راه و روش گذشته شد موفق بود یا نه؟
این سوال اساسی اکنون چهار پرسش یافته است:
اول، نه، موفق نبود، چون اساسا شریعتی در پاسخ به این سوال راهی اشتباه پیش روی جامعه نهاد؛ چون دین پاسخگو نیست و باید راهی دیگر جست۔
دوم نه موفق نبود و نخواهد بود، چون دین امری شخصی است و باید نگاه و فهم ما به دین اصلاح شود۔ سروش فیلسوف دینمدار اصلاح فهم از دین را ملاک تمامی تلاش و همت خود کرده است۔
سوم، نه موفق نبود، چون بهدرستی فهم نشد. راهی که کارگزاران حکومت دینی رفتند غلط بود و به اصلاحات نیاز دارد و این اساس جنبش اصلاحات است۔
ادامه دارد.
👇تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۹
#جامعهشناسی #محمد_فاضلی @NewHasanMohaddesi