#کتابخوانی>
حاکمان در زمان معزولی
> از کتاب «حافظ ناشنیدهپند»
•
(امروز، بیستم مهرماه، روز بزرگداشت حضرت لسانالغیب «حافظ» است. چند سطر از کتاب «حافظ ناشنیدهپند»، اثر طنزآمیز ایرج پزشکزاد بخوانیم. این کتاب، «برگی چند از دفتر خاطرات
محمد گلندام» است که از نزدیکان حافظ بود. «حافظ ناشنیدهپند»، حاصل برداشتهای آزاد و خیالآمیز پزشکزاد است از روایتهای تاریخی دورهای از زندگی حافظ، با نثری داستانوار.)
پا به درون حوضخانه گذاشتیم. تالار وسیع با فرشها و پردههای گرانبها تزیین شده بود. سرهنگ سلطان و غانم در میان مخدههای ابریشمین رنگارنگ در شاهنشین تالار نشسته بودند. به محض ورود ما، غانم به صدای بلند گفت:
- این هم استادان سخندان روشنروان، شمسالدين حافظ و
محمد گلندام.
سرهنگ سلطان هم، که به زحمتی توانفرسا از جا بلند شده بود، گفت:
- بهبه! حافظ خوشلهجه خوشآواز!
و با آغوش باز به طرف ما بهراه افتاد. من و شمسالدین زیرچشم نگاهی مبادله کردیم که یک سینه سخن در آن نهفته بود. از جا برخاستن سرهنگ با بدن فربه و سنگین و اینچنین خوشآمدگویی او، هردوی ما را به یاد دوران سیادت و قدرتش در دربار میانداخت. من تنها دوبار در معیت شمسالدين او را در بارگاه شاه شیخ دیده بودم. در آن ایامی که سرهنگ واقعی سلطان و حاکم مطلق دربار بود؛ بهعنوان رئیس جانداران شاه، ناز بر فلک و حکم بر ستاره میکرد؛ آنزمان نهتنها به من، که حتی به شمسالدین حافظ، شاعر مورد علاقه و احترام پادشاه، طوری به چشم حقارت نگاه میکرد که انگار ما را در آفرینش زیاد میدید و لايق حیات نمیدانست. و حالا طوری به استقبال میآمد که انگار میخواست به پای ما بیفتد. شمسالدین را عاشقانه در آغوش فشرد، شمسالدين مرا هم به یاد او آورد و به برکت زوال قدرتش با من هم رفتاری انسانی کرد. غانم هم شمسالدين را در آغوش فشرد و شعری دربارۀ شوق دیدار دوستان، از منوچهری دامغانی خواند.
خوانسالار کلو فخرالدین، که مردی خندان و خوشروست، تعارف کرد که دهنی شیرین و گلویی تازه کنیم. سفرۀ رنگینی را که آنطرف تالار کنار حوضچه گسترده بود نشان داد. من، برای اینکه تا بازگشت کلو فخرالدین به تالار، شمسالدين را از جمع این دو تن و بحث آنها دور نگهدارم، از دعوتش حسن استقبال کردم و شمسالدين را هم به آنطرف کشاندم. سرهنگ و غانم به جای خود برگشتند و نشستند. ما نزدیک سفره که از طبقهای انواع تنقلات و میوههای نوبر و قرابههای شربت پوشیده بود، رفتیم.
شمسالدین زیرلب گفت:
- شبلی و بایزید را دیدی،
گلندام؟
کلام سعدی را به یاد من میآورد که:
«حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند»
آهسته گفتم:
- شیخ اجل میفرماید: «قحبۀ پیر چه کند که توبه نکند از نابکاری و شحنۀ معزول از مردمآزاری»؛ ولی به قول خودت «که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت». بیا دهنی شیرین کنیم.
شمسالدين، سفرۀ رنگین و قرابههای شربت را از نظر گذراند و زیر گوش من گفت:
- نگاه کن، از آن امالخبائث که میترسیدی باعث شر و فساد بشود خبری نیست. این هم سر سفرۀ كلو تازگی دارد.
آهسته گفتم:
- مگر خودت نمیگفتی که در خانۀ تزویر و ریا را گشودهاند؟ کلو فخرالدين هم بهمناسبت اوضاع و احوال به یاد پرهیزکاری افتاده است و چهبهتر از این برای راحتی خیال من که...
•
#حافظ #حافظ_ناشنیده_پند#محمد_گلندام #ایرج_پزشکزاد•
•
@NaaKhaaNaa