سیمون دوبوار یکی از فعالین جنبش آزادی زنان و جنبش ضد جنگ ویتنام و دوست و همکار متفکر بزرگ فرانسوی، ژان پل سارتر، در ۱۹۵۴ جایزه کنکور را از آن خود کرد. آثاری که از وی بهجا مانده است، برخی تحقیقی و بیشتر ادبی هستند و همه می میرند یکی از مهمترین و مشهورترین رمانهای اوست. دوبوار در ۱۹۷۸ نامزد دریافت جایزه ادبی نوبل بود.
داستان کتاب همه می میرند
کتاب همه می میرند با زندگی یک بازیگر تئاتر -رژین – شروع میشود. یک شخصی که به نظر من شخصیتی «نارسیستی» داشت و شدیدا روی آن پافشاری میکرد. رژین در سفرهایش به شهرهای مختلف، یک روز با شخصی عجیب به نام – رایموندو فوسکا – که شخصیت اصلی رمان است آشنا میشود. فوسکا در برههای از زمان به دنیا آمد که در آن توسط یک معجون سبز زندگی ابدی پیدا کرد و رمان همه می میرند خاطراتی از ذهن فوسکا است که برای رژین تعریف میشود. فوسکا از نفرین زندگی ابدی که او را گرفتار کرده بود میگوید و تعریف میکند بعد از گذشت چند قرن به طور کلی روحیه انسانیت را از دست داده و بیشتر به یک چیز بیجان تبدیل شده است که فقط زندگی میکند و در هنگام تعریف این خاطرات چندین مورد که روحیهی انسانی او را زنده کرده است بیان میکند. یکی از این موارد هدفمندی شخصی بود که برای هدفش تمام زندگی را فدا کرد و دومی عشق بود ولی هر دو گذرا بودند. در دید فوسکا گذشته و حال و آینده معنی نداشت و از دید او همه محکوم به مرگاند و از تلاشهایی که در این عمر محدودشان میکنند تعجب میکرد و به این احساس انسانی حسادت میکرد. او کسی بود که فقط راه میرفت. او بارها تلاش کرد که خودش را از بین ببرد ولی موفق نشد. فوسکا حوادث زیادی را پشت سر گذاشت و در نهایت تصمیم گرفت به خواب برود. خوابیدن به معنای سکون، تا زمانی که در یک هتل رژین او را بیدار کرد و در برابر او کنجکاو شد و او را وادار کرد که زندگیش رو براش تعریف کند و… http://t.center/zan_j