حمر و نهادهای دولتی ایجاد شده، وگرنه همین حداقلها را هم نداشتند. خدماترسانی کردند، اما این وضع نمیشود برای همیشه ادامه داشته باشد.
مشکل ما این است که هنوز چادرانی را بهعنوان
شهروند قبول نکردهایم. باید قبول کنیم آنها
شهروند ما هستند.
آقای استاندار هم در جریان هستند. مدیرکل دفترشان از اینجا بازدید داشتهاند. قرار شده ما یک گزارش کامل بنویسیم؛ نوشتهایم؛ به دفترشان هم فرستاده شده. جناب مدیرکل هم تماس گرفتند و گفتند درخواست تشکیل جلسه شده است. تنها خواهش من این است که هر چه سریعتر این موضوع را به نتیجه برسانیم. استاندار هم نظرشان مساعد است، اما خواهش ما این است که هر کاری که میخواهند بکنند، سریعتر باشد.
زمین در محدوده شهر است. آن قطعه زمین دیگری هم که تفکیک شده مربوط به سازمان مسکن و شهرسازی است و آماده فروش. همان زمین را بهجای اینکه بفروشد، میتواند به این خانوادهها بدهد.
جناب استاندار میتوانند در یکی از جلسات یک مصوبه بگذارند که به هر یک از این خانوادهها یک قطعه زمین داده شود.
طبق آخرین لیست هم ١۴٧ خانوار هستند. حدود پانصدوخردهای نفر. واقعا میشود راحت این موضوع را جمع کرد. اراده برای حل این موضوع وجود دارد. باید در عمل هم اجرا شود.»
مولوی داد رحمان برفر میگوید: «پارسال خود من ٢٠ نفر را عقد دادهام. همین هفته هم چهار خانواده دیگر زندگی تشکیل میدهند. روزبهروز آمارشان بالاتر میرود.»
بعد از آتشسوزی و خاکسترشدن بیش از ٢٠ خانه چوبی، ساکنان آن خانهها که حالا هست و نیستشان را از دست دادهاند، در گرمای بالای ۴٠ درجه در چادرهای هلالاحمر زندگی میکنند، بدون هیچگونه امکاناتی. شاید در دنیای مدرن امروز که زندگی در خانههای هوشمند رفتهرفته تبدیل به یک گزینه مرسوم میشود؛ تصور زندگی بدون حتی آب و برق گزینهای دور و باورنکردنی به نظر برسد، اما اینجا در محله چادران سیدآباد در بندر کنارک همه چیز ممکن است؛ آنقدر که میشود ۶٠٠ نفر میان انبوهی از زباله زندگی کنند و در تمام محله حتی یک سطل زباله هم نباشد.
اینجا در ته چادران آمنه زندگی میکند. دختر ١٧سالهای که او نیز مثل دو خواهر و برادر دیگرش تا ٢٢سالگی خواهد مرد.
او با درد زندگی میکند و روز و شب را مدام دوره میکند تا شاید مرگ زودتر فرا برسد. سالهاست دراز روی تخت افتاده و جز سرش، هیچ کجای بدنش حرکتی ندارد. او هم مثل برادر و خواهرهای مردهاش تا ١٠سالگی سالم بوده و راه میرفت، اما ناگهان فلج شد و حالا سالهاست که چشمهایش جز سفیدی دیوار هیچ ندیده. روزهای زیادی از شدت درد به خود میپیچد. ناخنهای دست و پایش بلند و بلندتر شده و پیچ و تاب خورده و صاف فرو رفته داخل گوشت دست و پایش. بندهای انگشتهای هر دو دست در انبوهی از قارچ جویده شده. آمنه درد میکشد ولی خانوادهاش پولی برای بردن او به تنها بیمارستان شهر ندارند. آمنه و خانوادهاش یکی از صدها ساکنان چادران سیدآباد هستند. محلهای فراموششده در قلب کنارک.
منبع:
#روزنامه_شهروندفقر در
#سیستان_و_بلوچستانکانال:
👇👇👇نان کار آزادی
@NK_Azadihttps://t.me/NK_Azadi/8717